line
stringlengths
12
1.74k
آناناس [ فر. ] ( اِ.) درخت کوچکی که در آمریکا و بعضی کشورهای اروپایی می روید. برگ هایش دراز و گل هایش خوشه ای است، میوه اش درشت و لذیذ است . از آن کمپوت، مربا و ترشی هم درست می کنند، عین الناس، قشطه
آناً (نَ نْ) [ ع . ] (ق .) همان دم، در یک لحظه
آنتراکت (تِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - فاصله بین دو پردة نمایش، میان پرده . 2 - وقفة کوتاهی که در مدت انجام یک کار بلند و طولانی ایجاد می شود
آنتریک (تِ) [ ازفر. ] ( اِمص .) 1 - تحریک، توطئه . 2 - ماجرای هیجان انگیز در یک داستان و نمایش یا فیلم که باعث جلب توجه یا علاقه می شود
آنتن (تِ) [ فر. ] ( اِ.)دستگاهی برای پخش یا دریافت امواج الکترومغناطیسی
آنتی بیوتیک [ فر. ] (اِمر.) به ماده ای که مانع ادامة حیات و تکثیر و رشد دسته ای از باکتری ها و عوامل بیماری زا شود گویند، پادزهر، پادزیست (فره )
آنتی تز (تِ) [ فر. ] ( اِ.) دومین طرف از مجموعة تز، آنتی تز و سنتز، وجود یا قضیه ای که در برابر تز قرار می گیرد یا آن را نقض می کند، برابرنهاد
آنتی هیستامین [ انگ . ] (اِ.) دارویی که بازدارندة برخی آثار هیستامین به ویژه نقش آلرژی زای آن باشد، ضد هیستامین . (فره )
آنتیک [ فر. ] (ص .) 1 - دیرینه، باستانی، عتیقه (فره ). 2 - (عا.) باارزش، قیمتی . 3 - (عا.) بسیار بد، سخت زشت و کریه
آنجا ( اِ.) آن مکان، مکان مورد اشاره یا مورد نظر
آند (نُ دْ) [ انگ . ] ( اِ.) مسیری که جریان برق مثبت طی می کند تا در قطب منفی وارد الکترولیت شود. اصطلاحاً قطب مثبت
آندوتوکسین (دُ تُ) [ فر. ] (اِ.) سمی که در باکتری وجود دارد و تنها پس از تجزیه یا مردن یا متلاشی شدن یاختة باکتریایی آزاد می شود، درون زهرابه . (فره )
آندودرم (دُ د رْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - درونی ترین لایه از سه لایة زایندة اولیة جنین جانور که بخشی از لولة گوارش و ریه ها و ساختارهای مربوط از آن پدید آید. 2 - درونی ترین لایة پوست که مانند غلافی بافت آوندی ریشه ها و برخی ساقه ها را در برگیرد، درون پوست . (فره )
آندوسپرم (دُ پِ) [ فر. ] (اِ.) قسمتی از بذر که مواد غذایی مورد نیاز جنین را تأمین کند، خورش . (فره )
آندوسکوپی (دُ سْ کُ) [ فر. ] (اِمص .) معاینة مجراها و حفره های داخلی بدن با درون بین (آندوسکوپ )، درون بینی . (فره )
آندون (ق .) 1 - آن جا. 2 - بدان سوی، بدان جهت . 3 - آنچنان
آنرمال (نُ) [ فر. ] (ص .) نابهنجار، غیرعادی
آنزیم [ فر. ] (اِ.) گروهی از پروتئین های کاتالیزی که یاخته های زنده آن ها را تولید می کنند و حد واسط فرایندهای شیمیایی حیات هستند، زی مایه . (فره .) 1
آنسه [ ع . آنسة ] (اِفا.) مؤنث آنس، زن نیکو، خانم . ج . اوانس، آنسات
آنسیلین (اِ.) مایعی است بی رنگ و با بوی نامطبوع که در هوا کدر می شود و در آب کم محلول است و آن یکی از ترکیبات بنزین است و نشانة آن در شیمی 2 NH 5 H 6 C است . اگر مخلوط نیترو بنزین و برادة آهن و اسید استیک را تقطیر کنیم، آتیلین به دست می آید
آنسیکلوپدی (لُ پِ) [ فر. ] ( اِ.) = انسیکلوپدی : دایرة المعارف، کتابی که تمام لغات و اصطلاحات علمی و ادبی یک زبان به ترتیب حروف هجا در آن نوشته شده است
آنفارکتوس [ فر. ] ( اِ.) قسمتی از بافت (قلب یا کلیه ) که شریان مشروب کنندة آن بسته باشد
آواشناسی (شَ) (حامص .) صوت شناسی، مطالعه و توصیف علمی آواهای زبان
آوخ (وَ) ( اِ.) نصیب، قسمت، بهره
آنفولانزا (فُ) [ فر. ] ( اِ.)نوعی بیماری ویروسی مسری که نشانه های آن سردرد، تب، کم اشتهایی، ضعف و کوفتگی عمومی، سرفه و عطسه است
آنه (نِ یا نَ) (پس .) 1 - پسوند ساختن قید از صفت : مردانه، دلیرانه . 2 - گاه به آخر اسم و صفت ملحق گردد به معنای ذیل : مانند، مثل، لایق، متعلق به، منسوب به، در حال، در وقت، به صفت
آنوریسم (نِ) [ یو. ] (اِ.) غدة متشکل از خون که غالباً به شریان مربوط است و محتویات آن ممکن است خون مایع یا خون منعقد باشد؛ آنوریسما و انوریسم نیز گویند
آنچ ( اِ اشاره مر. حر ربط .) مخفف آن چه
آنچت (چِ) (اِ اشاره مر + ضم .) مخفف آن چه تو را
آنژین [ فر. ] ( اِ.) گلو درد چرکی که با تب همراه است
آنژیوکت (یُ کَ) [ انگ . ] (اِ.) لولة لاستیکی باریکی که در مسیر رگ قرار می دهند و مایعات درمانی نظیر سرم را از طریق آن به بیمار می دهند
آنژیوگرافی (یُ گِ) [ فر. ] (اِمص .) تصویر - برداری از رگ ها با استفاده از اشعة ایکس همراه با تزریق مواد رنگی به خون برای پی بردن به نقایص موجود در رگ ها، رگ نگاری (فره )
آنک (نَ) کلمه ای است دال بر اشاره به دور اعم از مکان و زمان . مق اینک
آنک ( آنک .) ( اِ.) آبله
آنگلوفیل (لُ) [ فر. ] (ص . اِ.) کسی که طرف دار انگلستان است، انگلیس دوست
آنیلین [ فر. ] (اِ .) مایعی است بی رنگ و با بوی نامطبوع که در هوا کدر می شود و درآب کم محلول است و آن یکی از ترکیبات بنزین است و نشانة آن در شیمی 2 NH 5 H 6 C است
آنین ( اِ.) خُم کوچک سفالین که دوغ را در آن می ریختند و آرام آرام تکان می دادند تا کره از آن جدا شود
آنیه [ ع . ] ( اِ.) جِ اناء؛ ظرف ها، آبدان ها
آنیون (یُ) [ فر. ] (اِ.) یون مثبت . مق . کاتیون
آه (صت .) کلمه ای است که برای نشان دادن درد، رنج، اسف و اندوه به کار می برند. آوه، آوخ، آخ و وای نیز گویند. ؛ آه در بساط نداشتن کنایه از: از هر گونه امکان مالی محروم بودن
آهار ( اِ.)مایعی که از نشاسته یا کتیرا درست می کنند و به پارچه می زنند تا سفت و براق شود
آهار (اِ.) گیاهی از تیرة مرکبان جزو دستة پیوسته گلبرگ ها که اصل آن از مکزیک است و دارای گونه های متعدد زینتی است
آهار مهره (مُ رِ) (اِمر.) آهار زدن و با مهره روشن و صیقلی کردن
آهاردن (دَ) (مص م .) آهار زدن . آهار کردن
آهازیدن (دَ) (مص م .) آهیختن، آختن، برکشیدن
آهان (صت .) آره، بلی
آهای (شب جم .) (عا.) 1 - حرف ندا؛ آی . 2 - علامت تحذیراست :مراقب باش، برحذر باش
آهرمن (هَ مَ) ( اِ.) نک اهریمن
آهرمنی (هَ مَ) نک اهریمنی
آهریمن (هَ مَ) ( اِ.) نک اهریمن
آهسته (هِ تِ) (ص . ق .) 1 - کند. 2 - آرام، ساکت . 3 - مهربان . 4 - باوقار. 5 - بردبار
آهسته کار ( آهسته کار .) (ص .) نرم خو، ملایم
آهستگی (هِ تِ)(حامص .) 1 - کندی . 2 - درنگ . 3 - ملایمت، مدارا. 4 - وقار. 5 - شکیبایی
آهستگی کردن ( آهستگی کردن . کَ دَ)(مص ل .) به نرمی رفتار کردن
آهل (هِ) [ ع . ] (ص .) مردی که زن و فرزند داشته باشد
آهمند (هُ مَ)(ص مر.) 1 - آهومند، گناهکار، عاصی . 2 - معیوب . 3 - دروغگو
آهن (هُ) ( اِ.) آهون، نقب
آهن (هَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - فلزی است چکش خور که از معادن استخراج می شود و غالباً به شکل اکسید یا کربنات یا سولفوردوفرو وجود دارد و آن ها را در کوره می گدازند و آهن خالص به دست می آورند و آن جسمی است سخت و محکم . 2 - شمشیر، تیغ . 3 - زنجیر. 4 - هر سلاح آهنین
آهن جامه (هَ. مِ) (اِمر.) ورق نازک آهنی که به وسیلة آن تخته های صندوق های چوبی را به هم متصل می کردند
آهن جفت ( آهن جفت . جُ) (اِمر.) گاوآهن
آهن خا (ی ) (هَ) (ص مر.) 1 - کسی که آهن را با دندان نرم کند. 2 - کنایه از: اسب سرکش و پرزور
آهن داغ ( آهن داغ .) (اِمر.) 1 - داغ کردن بخشی از پوست تن جانور با آهن تفته برای نشان گذاشتن یا مداوا. 2 - فرو بردن آهن تفته در آب
آوام ( اِ.) رنگ، لون . اوام نیز گویند
آوانتاژ [ فر. ] ( اِمص .) نادیده گرفتن خطاهای کوچک در برخی از بازی های گروهی
آوانویسی (نِ) (حامص .) نوشتن آواهای زبان که در آن تمام آواهای زبان که تلفظ و به وسیلة گوش دریافت می شوند با استفاده از نشانه های قراردادی بر کاغذ نوشته می شود، آوانگاری
آواکس [ انگ . A.W.A.C.S ] ( اِ.)1 - دستگاهی مراقبت کننده جهت ردگیری هواپیماهای دشمن که در هواپیمای خودی نصب می کنند. 2 - ( عا.) خبرچین
آور (و َ ) 1 - ( اِ.)یقین . 2 - (ق .) براستی، بی گمان
ابروکن ( ابروکن . کَ) (ص فا. اِمر.) موچینه، منقاش
آهن ربا ( آهن ربا . رُ) (اِفا. اِمر.) 1 - هر جسمی که آهن، فولاد، و نیکل را به طرف خود جذب کند. ؛ آهن ربا ی القایی جسمی که در اثر مجاورت با آهن ربا خاصیت آهن ربایی پیدا کند. ؛ آهن ربا ی الکتریکی (برقی ) میلة آهنی که سیم روپوش داری را چندین بار دور آن پیچیده باشند و همین که جریان برق را از سیم روپوش دار عبور دهند، میلة آهن خاصیت آهن ربایی پیدا می کند و با قطع جریان الکتریسته دوباره این خاصیت را از دست می دهد. ؛ آهن ربا ی آهن ربا طبیعی اکسید مغناطیسی آهن است که در طبیعت ایجاد می شود. ؛ آهن ربا ی مصنوی جسمی است آهنی یا فولادی که به وسیلة مالش دادن به آهن ربای طبیعی یا آهن ربای مصنوعی دیگر یا به وسیلة جریان برق خاصیت آهن ربایی پیدا کند. 2 - آلتی است چهارپهلو که کمر آن خمیده و دو سر آن با هم موازی و هم سطح هستند و در خاتم سازی از آن استفاده می شود
آهن رگ ( آهن رگ . رَ) (ص مر.) اسب قوی، اسب پرزور
آهن پاره (هَ. رِ) (اِمر.) 1 - تکه ای از آهن . 2 - (عا.) هر یک از قطعات ماشین مستعمل و دور انداختنی، اتومبیل کهنه
آهن پوش ( آهن پوش .) (ص مر.) کسی که زره آهنین به تن دارد
آهن گذار (هَ. گُ) (ص مر.) کسی که تیر را از آهن بگذراند
آهنج (هَ) (ص فا.) در ترکیب با کلمات معنای «بیرون آورنده » «برکشنده » می دهد مانند: میخ آهنج، جان آهنج
آهنجیدن (هَ دَ) [ په . ] (مص م .)1 - بیرون آوردن . 2 - کندن، برکندن
آهنگ (هَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - قصد، عزم . 2 - حمله، صولت . 3 - نوا، لحن . 4 - فحوی، مفاد. 5 - سان، گونه، روش . 6 - قطعة موسیقی . 7 - هر صدای موزون . 8 - میزان تغییر چیزی در طول زمان، روند
آهنگ کردن (هَ. ک دَ) (مص ل .) قصد کردن، عزم کردن
آهنگر ( آهنگر . گَ) [ په . ] ( اِ. ص .) کسی که پیشه اش ساختن آلات و ادوات آهنی است، حداد
آهنگساز (هَ)(اِ. ص .) سازنده آهنگ، موسیقی - دانی که آهنگ بساز د
آهنگی (هَ) (ص .) جنگی، جنگجو
آهنین (هَ) (ص نسب .) 1 - آهنی، از جنس آهن . 2 - (کن .) بسیار توانا و قوی
آهو [ په . ] 1 - ( اِ.) عیب، نقص . 2 - بیماری، مرض . 3 - (ص .) بد، ناپسند
آهو بره (بَ رِّ) (اِمر.) بچة آهو
آهو [ په . ] ( اِ.) جانوری از خانوادة تهی - شاخان، جزو راستة نشخوارکنندگان که اقسام مختلف دارد و عموماً دوندة بسیار سریع و چابک و دارای دست و پای بلند و چشمان زیباست، غزال، مارال . ؛ پشت آهو بسته بودن کنایه از: دور از دسترس بودن
آهوانگیز (اَ) (ص فا.) کسی که شکار را به سوی شکارچی هدایت می کند
آهوتک (تَ)(ص مر.) 1 - اسب تندرو، آهودو نیز گویند. 2 - هر حیوانی که مانند آهو بدود
آهودل (د) (ص مر.) ترسو، بزدل
آهوفغند (فَ غَ) (ص مر.) آهوجه ؛ آنکه مانند آهو جست و خیز کند
آهومند (مَ) (ص مر.) 1 - مریض، بیمار. 2 - معیوب، ناقص
آهون ( اِ.) رخنه، نقب
آهون بر (بُ) (ص مر.) نقب زن
آهوپا (ی ) (ص مر.) بنا یا خانة شش پهلو، خانة شش ضلعی
آهوچشم (چَ) (ص مر.) آن که چشمی مانند آهو دارد
آهک (هَ)( اِ.) 1 - اکسید کلیسم، جسمی است سفید، جذب کنندة رطوبت که از پخته شدن سنگ آهک به دست می آید. 2 - نوره، واجبی
آهیانه (نِ) ( اِ.) 1 - کاسة سر، جمجمه 2 - کام، دهان
آهیختن (تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آهختن، آختن، برکشیدن ؛ بیرون کشیدن چیزی مانند شمشیر، تیغ . 2 - بلند کردن، برافراشتن . 3 - صف کشیدن . 4 - راست کردن، قائم کردن، محکم کردن، استوار کردن
آو ( اِ.) آب
آوا ( اِ.) آواز، بانگ
آواخ (شب جم .) =آوخ : 1 - کلمة افسوس، آه و آی . 2 - دریغا
آوار 1 - (ص .) آزار، رنج، ستم . 2 - خراب، ویران . 3 - ( اِ.) هرج و مرج، بی نظمی . 4 - غارت، چپاول . 5 - دربه در، آواره