line
stringlengths 12
1.74k
|
---|
یکی یکی (یِ. یِ) (ق مر.) 1 - یکی پس از دیگری . 2 - فرداًفرد، هر یک جداجدا |
یک لخت ( یک لخت . لَ) (ص مر.) 1 - یکپارچه، یکدست . 2 - آن که همیشه بر یک وضع و حالت باشد و تغییر نکند |
یک نواخت ( یک نواخت . نَ) (ق مر.) 1 - یک سان . 2 - یک آوا |
یک نورد ( یک نورد . نَ وَ) (ص مر.) به یک طریق، بر یک منوال |
یک هزارم (یِ یا یَ. هِ رُ) (عد. کسری ) یک قسمت از هزار قسمت، هزار یک |
یک هشتم (یِ یا یَ. هَ تُ) (عد. کسری ) یک جزء از هشت، هشت یکم |
یک هفتادم (یِ یا یَ. هَ دُ) (عد. کسری ) یک جز از هفتاد جز، هفتاد یک |
یک هوا (یِ یا یَ. هَ) 1 - (ص مر.) جایی که هوای آن تغییر نکند. 2 - (ق مر.) (عا.) مقدار اندک، اندازة کوچک تر: فلانی یک هوا از شما بلندتر است |
یک وجبی ( یک وجبی . وَ جَ) (ص نسب .) (عا.) 1 - به قدر یک وجب . 2 - بسیار کوتاه قد |
یک ور ( یک ور . وَ) (ق مر.) (عا.) 1 - یک سو، یک طرف . 2 - کج، متمایل |
یک وری ( یک وری . وَ) (ص نسب .) یک طرفی، متمایل به یک جهت |
یک پهلو ( یک پهلو . پَ) 1 - (ص .) (عا.) لجوج، یک دنده . 2 - (اِ.) به یک طرف دراز کشیدن |
یک چند ( یک چند . چَ) (ق .) مدتی، روزگاری |
یک کاره ( یک کاره . رِ) (ص مر.) (ق مر.)(عا.)بی - جهت، بیهوده، کار بی معنی |
یک کاسه ( یک کاسه . س )(ق مر.)(عا.)یک جا، کلی |
یک کلمه ( یک کلمه . کَ لِ مِ) [ فا - ع . ] (ق مر.) متحد، یک سخن، یک زبان، متحدالقول |
یک گره ( یک گره . گِ رِ) (ص مر.) هم پیمان، متحد |
یکان ( یکان .) 1 - (ق .) یک یک . 2 - (ص .) یگانه، تک، منفرد |
یکایک ( یکایک . یکایک .) (ق .) یک یک، یکی پس از دیگری |
یکبار ( یکبار .) (ق .) 1 - یک دفعه، مقابل دو بار. 2 - بی خبر، غفلتاً |
یکبار مصرف ( یکبار مصرف . مَ رَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ویژة مصرف کردن برای یک نوبت |
یکباره ( یکباره . رِ) (ق .) 1 - یک دفعه، یکبار. 2 - ناگهان . 3 - به کلی، تمامی، همه |
یکبارگی ( یکبارگی . رِ) (حامص .) 1 - ناگهانی . 2 - همگی، همه |
یکتا ( یکتا .) (ص مر.) 1 - تنها. 2 - بی نظیر، بی مانند |
یکتاپرست ( یکتاپرست . پَ رَ) (ص مر.) موحد، آن که جز خدای یگانه نپرستد |
یکتایی ( یکتایی .) (اِ.) جامة یک لا و بی آستر |
یکجانبه ( یکجانبه . نِ ب یا بَ) (ق مر.) یک طرفه، از یک سو |
یکدانه ( یکدانه . نِ) (ص مر.) بی نظیر، فرد |
یکدست ( یکدست . دَ) (ص .) 1 - کسی که یک دست داشته باشد. 2 - یک شکل، یک جور، یک نواخت |
یکدستی ( یکدستی . دَ) (اِمص .) 1 - اتحاد، یگانگی . 2 - هماهنگی، یک شکلی |
یکدستی زدن ( یکدستی زدن . دَ. زَ دَ) (مص م .) (عا.) غافلگیر کردن، گول زدن |
یکدش (یَ دَ) (ص .) 1 - دورگه، انسان یا حیوانی که از دو نژاد باشد. 2 - حرامزاده |
یکدله ( یکدله . د لِ) (ص مر.) موافق، بی ریا |
یکدک (یَ دَ) (اِ.) آب یا هر مایع نیم گرم |
یکراست ( یکراست .) (ق .) (عا.) 1 - بی درنگ، بدون مقدمه . 2 - مستقیم |
یکران ( یکران .) (اِ.) اسب اصیل و خوب |
یکرنگ ( یکرنگ . رَ) (ص .) صادق، بی ریا |
یکره ( یکره . رَ) 1 - (ق .) یک بار، یک دفعه . 2 - (ص .) بی ریا، صادق |
یکریز ( یکریز .) (ق .)(عا.)پشت سر هم، پی درپی |
یکسو شدن ( یکسو شدن . شُ دَ) (مص .) کنار رفتن، برکنار شدن |
یکسو کردن ( یکسو کردن . کَ دَ) (مص م .) جدا کردن |
یکسوار ( یکسوار . س َ ) (ص .) یکه سوار؛ تک سوار، یکه تاز |
یکسون ( یکسون .) (ص .) برابر، مساوی |
یکشنبه ( یکشنبه . شَ ب) [ فا - عبر. ] (اِمر.) روز دوم از ایام هفته |
یکه (یَ یا یِ کِّ) (ص .) تنها، یگانه، بی مانند |
یکه بزن ( یکه بزن . ب زَ) (ص مر.) (عا.) کسی که در دعوا کردن و زد و خورد نظیر ندارد |
یکه تاز ( یکه تاز .) (ص فا.) بی نظیر، بی مانند، سوارِ بی همتا |
یکه خوردن ( یکه خوردن . خُ دَ) (مص ل .) (عا.) جا خوردن، متحیر و متعجب شدن |
یکه سوار (یَ یا یِ کِّ. سَ) (ص مر.) سوار یگانه، بی همتا در دلیری |
یکه شناس (یِ یا یِ کِّ. ش ) (ص مر.) (عا.) آدم وفادار، کسی که وقتی چشمش تو روی کسی باز شد دیگر دست از او بر نمی دارد |
یکهو (یَ هُ) (ق مر.) (عا.) ناگهان، غیر - منتظره |
یکپارچه ( یکپارچه . چِ) (ص .) درست، تمام، کامل |
یکی (یِ یا یَ ) (اِ.) 1 - یک عدد. 2 - یک نفر، کسی . 3 - یگانه، متحد. ؛ یکی به نعل و یکی به میخ زدن کنایه از: در هواداری از هر دو طرف دعوا یا بحث سخن گفتن |
یکی به دو ( یکی به دو . ب دُ) (اِمر.) (عا.) ستیزه، بگو مگو |
یکی یکدانه ( یکی یکدانه . یِ. نِ) (ص .) (عا.) دُردانه، بسیار عزیز. کنایه از: فرزند منحصر به فرد |
یگان (یَ) (ق .) 1 - بی نظیر، بی همتا، فرد. 2 - از تقسیمات ارتش |
یگانه (یَ نِ) (ص مر.) فرد، تنها |
یگانگی (یَ نَ) (حامص .) وحدت، یکتایی |
یگونه (یَ نِ) (ص .) یک گونه ؛ یکسان، یک جور |
ییلاق (یِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - کوهپایه، جای سردسیر. 2 - اقامتگاه تابستانی، جای خوش آب و هوا |