line
stringlengths
12
1.74k
آوار ( اِ.) 1 - گرد و غبار و خاک . 2 - فرو ریختن دیوار و سقف
آوار شدن (شُ)(مص ل .)1 - خراب شدن، فرو ریختن . 2 - (عا.) وارد شدن ناگها نیِ تعداد زیادی مهمان بر کسی
آواره (رِ) 1 - (ص .) بی خانمان، دربه در. 2 - گم گشته . 3 - فراری . 4 - پراکنده، پریشان . 5 - ( اِ.) ستم، آزار
آوارگی (رِ) (حامص .) 1 - بی خانمانی، بی - منزلی . 2 - سرگردانی، پریشانی
آواز ( اِ.) 1 - آوا، بانگ . 2 - نغمه، سرود، آهنگ . 3 - هر یک از دستگاه های موسیقی و گوشه های آن
آواز دادن (دَ) (مص ل .) صدا کردن، فرا - خواندن
آوازه (ز) ( اِ.) 1 - صیت، شهرت . 2 - صوت، آوا. 3 - نغمه، ترانه
آوازه افگندن ( آوازه . اَ گَ دَ) (مص م .) 1 - شهرت دادن . 2 - شایعه کردن
آوازه خوان ( آوازه خوان . خا) (ص فا. ص مر.) کسی که آواز خواند، خوانندة حرفه ای
آوازه شدن ( آوازه شدن . شُ دَ) (مص ل .) 1 - شهره شدن . 2 - مایة عبرت گشتن
آوام ( اِ.) وام، دین . اَوام هم گویند
آورتا (وُ) (اِ.) = آورت : سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج می شود و آن تنة اصلی و عمومی سرخ رگ های دیگر بدن است و به دو قسمت سینه ای و شکمی تقسیم گردد و خون روشن (اکسیژن دار) در آن جاری است ؛ بزرگ سرخ رگ بدن، ام الشرایین، آورت، آورطی، ارطی نیز گفته می شود
آورد (وَ) 1 - ( اِ.)جنگ، نبرد. 2 - پسوندی که معنای آورده شده می دهد. آب آورد، بادآورد
آوردجو (وَ) (ص فا.) آوردجوی، جنگجو، جنگاور، آوردخواه
آوردن (وَ یا وُ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر رساندن . 2 - کردن . 3 - روایت کردن، حکایت گفتن . 4 - زاییدن، به دنیا آوردن . 5 - ارزیدن
آوردگاه ( آوردگاه .) (اِمر.) آوردگه، میدان جنگ، عرصة کارزار
آوردگه ( آوردگه . گَ) (اِمر.) نک آوردگاه
آوردیدن (وَ دَ) (مص ل .) جنگ کردن، نبرد کردن
آورنجن (وَ رَ جَ) (اِمر.) 1 - دست بند، دست برنجن . 2 - خلخال، پای آورنجن
آورند (رَ) ( اِ.) نک اروند
آوره (رَ) (اِمر.) معبر آب، آبراهه
آوره (رِ) ( اِ.) ابره، رویه، رویة لباس
آورک (وَ رَ) ( اِ.) اورک . تاب، تاب خوردن
آوری (وَ) 1 - (ص نسب .) باورمند، معتقد. 2 - یقین، درست . 3 - ( اِ.) ایمان، باور
آوریدن (وَ دَ) (مص م .) نک آوردن
آوریل [ فر. ] ( اِ.) چهارمین ماه از سال میلادی
آوشن (شَ) ( اِ.) آویشن
آون (وَ) ( اِ.) آونگ
آوند (وَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - ظرف . 2 - کوزة آب یا شراب . 3 - لوله هایی که شیرة خام را از ریشه به برگ ها می رساند
آوند ( آوند .) ( اِ.) دلیل، برهان
آونگ (وَ) ( اِ.) 1 - ریسمانی که خوشه های انگور و دیگر میوه ها را به آن می بندند و از سقف می آویزند تا فاسد نشود. 2 - هر چیز آویخته، معلق . 3 - جسم سنگینی که گرد محور ثابتی حرکت کند، مانند پاندول ساعت
آونگان (وَ) (ص فا.) آویخته، معلق، آونگ
آونگون (وَ) (ص فا.) معلق، آویخته
آوه (وَ) ( اِ.)1 - کوره ای که در آن خشت و آهک و مانند آن می پختند.2 - نقشی به شکل زنجیر که بر حاشیه چیزی بکشند یا بدوزند
آوه ( آوه .) (شب جم .) «کلمة افسوس » دریغ، افسوس
آویختن (تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) آویزان کردن . 2 - فرو گذاشتن، پایین انداختن . 3 - حمایل کردن . 4 - دار زدن . 5 - (مص ل .) آویزان شدن . 6 - جنگیدن . 7 - چنگ زدن، تمسک جستن
آویخته (تِ) (ص مف .) 1 - آویزان شده، معلق . 2 - چنگ زده، تمسک جُسته . 3 - مورد سؤال قرار گرفته
آویز 1 - (ص فا.) در ترکیب با برخی کلمات معنی آویزنده می دهد: دست آویز، دل آویز. 2 - ( اِ.) جنگ، نبرد. 3 - جواهری که بر حلقة گوشواره بیاویزند. 4 - بلور و مانند آن که برای زینت به چلچراغ بیآویزند. 5 - منگوله، شرابه . 6 - گیاهی زینتی با گل های قرمز
آویزان (ص فا.) 1 - معلق، آویخته . 2 - در حال جنگ و گریز
آویزان شدن (شُ دَ)(مص ل .)(عا.) 1 - مزاحم کسی شدن . 2 - سور زدن، ط فیلی بودن
آویزش (ز ِ) (اِمص .) 1 - آویختن . 2 - تعلق، پیوستگی . 3 - جنگ، نبرد
آویزه (ز) (اِمر.) 1 - گوشواره . 2 - آپاندیس
آویزه بند ( آویزه بند . بَ) ( اِ.) بند ناف
آویزون ( اِ.) آویزان، کنایه از: آدم مزاحم
آویزگان ( اِ.) پناه، مستمسک
آویشن (شَ)( اِ.)گیاهی است معطر و صحرایی با گل های سفید و برگ های کوچک شبیه نعناع . آویشم، آویشه، آویشنه یا آوشن هم گویند
آویژه (ژِ) (ص . اِ.) 1 - ویژه، خالص . 2 - معشوق، یار یا دوست نزدیک
آپ تو دیت (د یْ) [ انگ . ] (اِمص .) روزآمد کردن، نو یا امروزی کردن، طبق روز درآوردن، در جریان آخرین اطلاعات گذاشتن
آپ گریت (گِ رِ یْ) [ انگ . ] (اِمص .) ترفیع یا ارتقا دادن . (بیشتر در مورد کامپیوتر و برنامه های کامپیوتری و برخی قطعات الکترونیکی به کار می رود)
آپارات [ روس . ] ( اِ.) 1 - دستگاه، ابزار، ماشین . 2 - دوربین عکاسی . 3 - دستگاه نمایش فیلم . 4 - دستگاه تعمیر و اصلاح لاستیک اتومبیل
آپارتاید [ انگ . ] ( اِ.) سیاستی که براساس آن یک نژاد از نژاد دیگر جدا نگه داشته می شود و از امتیازات کمتری بهره می برد
آپارتمان (تِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - ساختمان، عمارت . 2 - ساختمان مجزا و مستقل
آپارتی (ص .) بی شرم، حقه باز
آپاندیسیت [ فر. ] ( اِ.) = آپاندیس : ورم ضمیمة رودة کور که بسیار دردناک و گاه کشنده است، آویزه آماس . (فره )
آچ ( اِ.) افرا
آچار ( اِ.) 1 - تُرشی، چاشنی . 2 - زمین پست و بلند و سراشیب . 3 - درهم آمیخته
آکواریوم [ فر. ] ( اِ.) مخزن شیشه ای که در آن آب می ریزند و انواع ماهی زینتی را در آن نگه داری می کنند، آبزی دان . (فره )
آچار [ تر. ] ( اِ.) آلتی فلزی که به وسیلة آن مهره های آهنین را باز کنند یا ببندند و انواع مختلف دارد: چهارسو، دو سر، شمع، شلاقی، آلن و غیره
آچار فرانسه (فَ س ِ) [ تر - فر. ] (اِ.) 1 - آچار یک دسته با یک فکِ ثابت و یک فکِ متحرک . 2 - (عا.) مجازاً به شخصی گویند که در کارهای مختلف (معمولاً فنی ) وارد است
آچاردن (دَ) (مص ل .) 1 - درهم آمیختن . 2 - چاشنی به خوراک زدن
آچارکشی (کِ) [ تر - فا. ] (حامص .) وارسی شل یا سفت بودن پیچ و مهره ها و سفت کردن پیچ های شُل به ویژه در خودروها
آچمز (مَ) [ تر. ] ( اِ.)اصطلاحی است درشطرنج، و حالت مهره ای که اگر آن را از جوار شاه بردارند، شاه کیش می شود
آژان [ فر. ] ( اِ.) 1 - نماینده، کارگزار. 2 - پاسبان
آژانس [ فر. ] ( اِ.) 1 - نمایندگی . 2 - کارگزار. 3 - بنگاه (فره ) ؛ آژانس خبری مؤسسه ای که خبر را جمع و منتشر می کند
آژخ (ژَ) ( اِ.) آزخ
آژدار (ص .) دارای ردیفی از سوراخ های پی در پی روی سربرگ و تمبر و فیلم و مانند آن (فره )، پرفراژ
آژده (د) (ص مف .) آژیده، آجیده
آژغ (ژُ) ( اِ.) = آژوغ : نک ازغ
آژفنداک (فَ)( اِ.) قوس قزح، رنگین کمان
آژند (ژَ) ( اِ.) 1 - رسوب گل و لای . 2 - ملاط
آژندن (ژَ دَ) (مص ل .) ملاط کشیدن بین دو خشت یا سنگ
آژندیدن (ژَ دَ) (مص م .) نک آژندن
آژنگ (ژَ) ( اِ.) 1 - چین و شکن روی پوست . 2 - گره، خم . 3 - چروکی که در جامه افتد. 4 - موج کوچک
آژگن (گِ) ( اِ.) درِ مشبک، درِ سوراخ سوراخ
آژیانه (نِ) ( اِ.) سنگ فرش
آژیدن (دَ) (مص م .) = آژدن : آجیدن
آژیده (د) (ص مف .) آجیده
آژیر 1 - (ص .) زیرک، محتاط . 2 - قوی، توانا. 3 - برحذر کننده، پرهیزگار. 4 - غلبه . 5 - ( اِ.) فریاد. 6 - اعلام خطر. 7 - آماده، مهیا. 8 - قوت
آژیرنده (رَ د) (ص فا.) آگاه کننده
آژیریدن (دَ) (مص م .) 1 - هوشیار کردن . 2 - خبردار کردن . 3 - فریاد زدن
آژینه (نِ) ( اِ.) آزینه ؛ آلتی فولادی شبیه به تیشه که با آن سنگ آسیا را دندانه دار و تیز می کردند. آسیازنه، آسیاژن نیز گویند
آک ( اِ.) آسیب، آفت
آکادمی (د) [ فر. ] ( اِ.) فرهنگستان، آکادمی نام باغی بوده در آتن که افلاطون در آن تدریس می کرد و کم کم با گذشت زمان معنای انجمن علمی یا فرهنگستان را به خود گرفت
آکادمیک ( آکادمیک .) [ فر. ] (اِ.) مبتنی بر علم، علمی، عالمانه . (فره )
آکاردئون (د ئ ُ) [ فر. ] ( اِ.) از ابزار موسیقی با بدنه ای چین دار، دارای زبانه های فلزی، که به ارتعاش درمی آیند و آن را به وسیلة سر انگشتان نوازند
آکام [ ع . ] ( اِ.) جِ اکمه ؛ تپه ها، پشته ها
آکب (کُ) ( اِ.) نک آکپ
آکبند (بَ) (ص .) کالای صنعتی کار نکرده به صورتی که هنوز در بسته بندی کارخانه باشد، دست نخورده، کار نکرده
آکتریس (تُ) [ فر. ] ( اِ.) هنرپیشة زن، زنی که در صحنة تئاتر، تلویزیون و سینما نقش ایفا کند
آکتور (تُ) [ فر. ] (ص . اِ.) هنرپیشه مرد
آکج (کَ) ( اِ.) چنگک، قلاب آهنی
آکروبات (رُ) [ فر. ] ( اِ.) بندباز، ورزشکاری که کارهایی مانند بندبازی، ژیمناستیک و ... را انجام می دهد
آکروباسی (رُ) [ فر. ] ( اِ.) بندبازی
آکستن (کُ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آویختن . 2 - بستن، محکم کردن
آکل (کِ) [ ع . ] (اِفا.) خورنده
آکله (کِ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - مؤنث آکل، خورنده . 2 - خوره، جذام . 3 - کنایه از: زن زشت و بدترکیب
آکندن (کَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - پر کردن، انباشتن . 2 - توی چیزی را پُر کردن . 3 - سطح چیزی را با چیز دیگری پوشاندن . 4 - غنی کردن، آبادان کردن . 5 - مدفون ساختن
آکنده (کَ د) (ص مف .) 1 - انباشته، پر. 2 - میان از چیزی پُر شده . 3 - پوشیده، مخفی . 4 - دفن شده . 5 - منقش
آکنده پهلو ( آکنده پهلو . پَ) (ص مر.) سخت فربه
آکنده گوش ( آکنده گوش .) (ص مر.) اندرزناپذیر