line
stringlengths 12
1.74k
|
---|
اتمام ( اِ) [ ع . ] (مص م .) تمام کردن، به پایان رسانیدن |
اتمام حجت ( اتمام حجت ِ حُ جَُ) [ ع . ] (مص ل .) تمام کردن حجت بر خصم، اولتیماتوم |
اتمسفر (اَ مُ فِ) (اِ.) نک آتمسفر |
اتهام (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تهمت زدن، بدنام کردن، افتراء. 2 - (مص ل .) بدنام شدن، تهمت پذیرفتن |
اتو (اُ) [ روس . ] (اِ.) = اطو: ابزاری آهنی با یک صفحة صاف که به وسیلة برق گرم می شود و با آن چین و چروک پارچه یا لباس را از بین ببرند |
اتوبان (اُ) [ آلما. ] جادة پهن ماشین رو دو طرفه، آزادراه، بزرگ راه (فره ) |
اتوبوس ( اتوبوس .) [ فر. ] ( اِ.)نوعی اتومبیل با اتاق بزرگ و صندلی های متعدد که برای حمل و نقل مسافران خارج یا داخل شهرها به کار می رود |
اتوبوس رانی ( اتوبوس رانی .) [ فر - فا. ] 1 - (اِ.) مؤسسه ای ک ه حمل و نقل مسافر به وسیلة مجموعه ای از اتوبوس ها در مسیر یا شبکه ای مشخص و معین را بر عهده دارد. 2 - (حامص .) راندن و بردن اتوبوس از جایی به جای دیگر. 3 - شغل آن که اتوبوس می راند |
اتوبیوگرافی (اُ تُ گِ) [ فر. ] (اِ.) شرح حالی که خود شخص بنویسد، زندگینامة خود - نوشت، سرگذشت خود، شرح حال خود (فره ) |
اتود (اِ تُ) [ فر. ] 1 - (اِ.) طراحی مقدماتی . 2 - مداد نوکی . 3 - (اِمص .) مطالعه و تحقیق مقدماتی، بررسی |
اتوریته (اُ تُ تِ) [ فر. ] (اِمص .) قدرت ونفوذ مادی یا معنوی، اقتدار |
اتوشویی (اُ شُ) [ فر - فا. ] (حامص . اِ.) 1 - کار اتوکشی و شستشوی پارچه و لباس با ماشین . 2 - کارگاهی که در آن اتوکشی و شستشوی ماشین انجام گیرد |
اتوماتیک (اُ تُ) [ فر. ] (ص .) 1 - ویژگی هر وسیله ای که بدون دخالت انسان و خود به خود کار کند. 2 - عملی که بدون فکر کردن انجام شود، خودکار (فره ) |
اتومبیل (اُ تُ مُ) [ فر. ] (اِ.) وسیلة نقلیه ای که با موتور کار می کند و دارای چهار چرخ است، ماشین |
اتون (اَ) [ معر. ] ( اِ.) 1 - تون، گلخن، گلخن گرمابه . 2 - تنور گچ پز و نان پز، کورة آهک پزان . 3 - آتشدان آهنین |
اتّضاع (اِ تِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - چنگ زدن . 2 - پناه بردن |
اتکاء (اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تکیه کردن بر، پشت دادن بر. 2 - اعتماد کردن بر. ؛ نقطة اتکاء نقطه ای که در آن اهرم را تکیه دهند، تکیه گاه |
اتکاء کردن ( اتکاء کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تکیه کردن بر، پشت گرم شدن به |
اتکال (اِ تِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - توکل کردن . 2 - کار خود را به دیگری واگذاشتن و به او اعتماد کردن . 3 - تسلیم شدن . ؛ اتکال به خدا توکل کردن به خدا |
اتیان ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آوردن . 2 - مانند و نظیر چیزی را آوردن . 3 - (مص ل .) انجام دادن . 4 - آمدن |
اتیلن (اِ لِ) [ فر. ] ( اِ.) گازی است بی رنگ، کم رایحه و آن را به وسیلة اخراج آب از الکل به وسیلة اسید سولفوریک به دست می آورند و آن در ترکیب گاز روشنایی داخل است . نشانة آن در شیمی 4 H 2 C و وزن مخصوص آن 97/0 است |
اتینا (اَ تَ یا تِ) ( اِ.) 1 - حشرات کوچک . 2 - کنایه از: آدم فرومایه . 3 - خرج بیهوده |
اتیکت (اِ کِ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - برچسب . 2 - رسوم، تشریفات |
اثأب (اَ ءَ) [ ع . ] (اِ.) = ثأب : درختی است که از چوب آن مسواک سازند |
اثاث ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جنس، کالا |
اثاثیه (اَ یِ) [ ع . ] (اِ.) صورت غلط ولی مصطلح اثاثه |
اثاره (اِ رِ) (مص م .) 1 - انتقام . 2 - برانگیختن |
اثافی (اَ) [ ع . ] (اِ.) ج . اثفیّه - پایة دیگدان، اجاق . 2 - نام چند ستاره است مقابل رأس - القدر، شلیاق . 3 - سه سنگ زیر دیگ . 4 - جماعت |
اثبات ( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ثابت گردانیدن . 2 - نام نویسی در دفتر لشکر و سپاه |
اثبات ( اَ) [ ع . ] (ص .) جِ ثَبَت ؛ معتمدان |
اثر (اَ ثَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - نشان و علامت باقی - مانده از هر چیز. 2 - جای پا، نشان قدم . 3 - حدیث، روایت . 4 - داغ . 5 - تأثیر. 6 - تألیف، تصنیف . 7 - یادبود |
اثرطراز ( اثرطراز . طَ) [ ع - فا. ] (اِفا.) 1 - مورخ . 2 - نویسنده |
اثرم (اَ رَ) [ ع . ] (ص .) کسی که دندان پیشین وی افتاده باشد |
اثفیه (اِ یا اُ یِ) [ ع . اثفیة ] ( اِ.) دیگ پایه سنگین، سنگی که زیر دیگ نهند |
اثقال ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ثَقَل، ثِقل - بارهای گران، گران بها، اسباب . 2 - اشیاء نفیس، چیزهای گرانبها. 3 - رخت های مسافر |
اثقال ( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)گرانبار کردن . 2 - (مص ل .) گرانبار شدن |
اثلم (اَ لَ) [ ع . ] (ص .) رخنه دار، رخنه یافته |
اثم ( اِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - گناه، خطا. 2 - کاری که کردن آن روا نباشد |
اثمار ( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - میوه آوردن درخت . 2 - میوه دار شدن |
اثناء ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ثنی ؛ میانه ها، لاها |
اثناعشر (اِ عَ شَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - دوازده . 2 - نام نخستین بخش از رودة کوچک که پیوسته به معده می باشد به طول بیست و پنج سانت و پهنای دوازده انگشت |
اثناعشری ( اثناعشری .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) دوازده امامی |
اثنان ( اِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - دو، عدد دو. (در حالت رفعی ). 2 - دو مرد. 3 - روز دوشنبه |
اثواب ( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ ثوب ؛ جامه ها |
اثیر ( اَ) [ معر. ] ( اِ.) به باور قدما کره آتش که بالای کرة هواست، سیالی رقیق و بی وزن است |
اثیل ( اَ) [ ع . ] (ص .) محکم، استوار |
اثیم ( اَ) [ ع . ] (ص .) گناهکار، بزه کار |
اج ( اَ) ( اِ.) کدو |
اجابت (اِ بَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاسخ دادن، جواب دادن . 2 - قبول کردن، پذیرفتن |
اجابت کردن معده ( اجابت کردن معده . کَ دَ نِ مِ د) [ ع - فا. ] (مص ل .) قضای حاجت، مدفوع کردن |
اجاده (اِ د) [ ع . اجادة ] (مص م .) 1 - نیک کردن . 2 - نیک گفتن . 3 - نیکو گردانیدن |
اجاره (اِ رِ) [ ع . اجارة ] 1 - (مص م .) پناه دادن، به فریاد رسیدن . 2 - به مزد گرفتن . 3 - (اِ.) کرایه |
اجاره بها ( اجاره بها . بَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) پول و بهایی که در برابر اجاره کردن جایی به صاحب آن می پردازند، مال الاجاره |
اجاره نامچه ( اجاره نامچه . چِ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) سندی که برای انجام اجاره تنظیم و منعقد می شود، اجاره نامه |
اجاره نشین ( اجاره نشین . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که در محل اجاره ای زندگی می کند، مستأجر. اجازه (اِ ز) [ ع . اجازة ] 1 - (مص م .) رخصت دادن، رخصت . 2 - (اِ.) گواهی صلاحیت دادن فتوی به کسی از طرف یک عالِم |
اجازه نامه ( اجازه نامه . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) پروانه، جواز |
اجاق (اُ) [ تر. ] ( اِ.) 1 - دیگدان، آتشدان . 2 - دودمان، خاندان . 3 - صاحب کرامات و کشف . ؛ اجاق گاز نوعی اجاق که سوخت آن گاز متان است . ؛ اجاق برقی نوعی اجاق که با نیروی برق گرما تولید می کند و مثل اجاق گاز برای پختن غذا و جز آن به کار می آید |
اجاق زاده ( اجاق زاده . د یا دَ) [ تر - فا. ] (ص مر.) نجیب، شریف |
اجاق کور [ تر - فا. ] (ص مر.) (عا.) کسی که نمی تواند فرزند داشته باشد، نازا، عقیم |
اجالت (اِ لَ) [ ع . ] (مص م .)دور گردانیدن چیزی |
اجامر (اَ مِ) [ ع . ] (ص .) فرومایگان، اوباش |
اجانب (اَ نِ) [ ع . ] (ص .) جِ اجنبی ؛ بیگانگان |
اجانه (اِ نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تشت، تغار. 2 - نام یکی از صورت های فلکی جنوبی . 3 - گودالی که پای درخت درست کنند برای آب دادن به آن |
اجبار ( اِ) [ ع . ] (مص م .)به زور واداشتن به کاری |
اجباراً (اِ رَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - از روی ناچاری و اکراه . 2 - به ستم و زور |
اجباری ( اِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) خدمت نظام وظیفه، سربازی |
اجتباء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)برگزیدن، انتخاب کردن . 2 - فراهم آوردن . 3 - (اِمص .)برگزیدگی |
اجتثاث (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) از بیخ و بن برکندن، بریدن، از بن بریدن، بیخ بر کردن، استیصال |
اجتذاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)1 - جذب کردن، به خویش کشیدن . 2 - ربودن |
اجتذاذ (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) بریدن و شکستن |
اجتراء (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دلیر شدن، جرئت پیدا کردن . 2 - (اِمص .) دلیری |
اجتزاء (اِ تَ) [ ع . ] (مص ل .) کافی بودن |
اجتلاب (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) کشیدن، جلب کردن |
اجتماع (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرد هم آمدن، جمع شدن . 2 - مقارنة ماه و آفتاب، زمانی که ماه و آفتاب در یک برج و یک درجه و یک دقیقه جمع شوند |
اجتماعات ( اجتماعات .) [ ع . ] (مص ل .) جِ اجتماع - گرد آمدن ها، فراهم آمدن ها، انجمن کردن ها. 2 - گروه های فراهم آمده، دسته های به هم پیوسته |
اجتماعی ( اجتماعی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به اجتماع ؛ 1 - همگانی، عمومی . 2 - کسی که آداب معاشرت را می داند |
اجتماعیون (اِ تِ) [ ع . ] (ص نسب .) جِ اجتماعی . کسانی که طرفدار جامعه بوده و همه چیز را برای همگان بخواهند |
اجتناء (اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) میوه چیدن |
اجتناب (اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) احتراز، خودداری کردن |
اجتهاد (اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سعی کردن، کوشیدن، 2 - (اِمص .) سعی، کوشش . 3 - استنباط مسایل شرعی از قرآن و حدیث |
اجتیاز ( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) گذر کردن |
اجحاف ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ستم کردن، تعدی کردن . 2 - کار بر کسی تنگ گرفتن |
اجداد ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ جد؛ نیاکان |
اجدادی ( اجدادی .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به اجداد، آن چه پیوسته و مربوط به نیاکان است |
اجدر (اَ دَ) [ ع . ] (ص تف .) سزاوارتر، شایسته تر |
اجدع (اَ دَ) [ ع . ] (ص .) کسی که بینی وی رابریده باشند |
اجدل (اَ دَ) 1 - (اِ.) از مرغان شکاری . 2 - (ص .) محکم و سخت و به هم پیچیده |
اجر ( اَ ) [ ع . ] 1 - (اِ.) مزد، اجرت . 2 - ثواب . 3 - (مص م .) مزد دادن |
اجراء ( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) انجام دادن کار. 2 - به اجراء گذاشتن حکم صادر شده . 3 - مستمری و حقوق مقرر کردن برای کسی . 4 - (اِ.) وظیفه، مستمری |
اجرام ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ جِرم ؛ تن ها، اجسام . 2 - ستارگان . 3 - جِ جُرم ؛ گناهان |
اجراییات (اِ) [ ع . اجرائیُات ] (ص نسب .) مؤنث اجرایی - اداره ای در سازمان راهنمایی و رانندگی که وظیفه اش رسیدگی به امور مربوط به تخلفات و شکایت های رانندگی، جریمه ها و صدور برگ عدم خلافی است . 2 - سازمانی در قوة قضاییه برای اجرای احکام |
اجراییه (اِ یِ) [ ع . اجرائیه ] (ص نسب .) مؤنث اجرایی . ؛ ورقة اجراییه ورقه ای است که به منظور آگاهی کسی که اجرا علیه اوست، از طرف اجراء دادگستری یا ثبت به وی ابلاغ و پس از مهلت مقرر، اجرا شروع می شود |
اجرت (اُ رَ) [ ع . اجرة ] (اِ.) 1 - مزد، دستمزد. 2 - کرایه |
اجری (اِ ی ') (اِ.) [ ع . ] نک اجراء |
اجری کردن ( اجری کردن . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) موظف کردن |
اجزاء ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ جزء و جزو؛ پاره ها، بهره ها |
اجساد ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ جسد؛ بدن ها، تن ها، جسم ها |
اجسام ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ جسم ؛ تن ها، کالبدها |
اجغار ( اَ ) ( اِ.) روز شانزدهم ماه چهارم مغان خوارزم . در شب این روز مانند سده آتش می افروختند و بر گرد آن باده می نوشیدند |
اجفان ( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ جفن - پلک چشم . 2 - غلاف شمشیر |