line
stringlengths 5
329
|
---|
هاژ: 1 درمانده، عاجز 2 حیران، سرگشته، متحیر |
هاضمه: گوارش، گوارنده، هضم |
هال: 1 آرام 2 آرامش، سکون 3 شکیب، صبر، قرار 4 راهرو، سرسرا |
هالک: فانی، قاتل، کشنده، مهلک، & باقی |
هالو: خوشباور، زودباور، سادهدل، سادهلوح، گولخور |
هاله: 1 چنبرماه، خرمن، خرمنماه، شادورد، شایورد 2 بدجنس، بدذات، شریر 3 عدل، لنگه |
هامش: حاشیه، مرز & متن |
هاموار: مستوی، مسطح، هموار & ناهموار |
هامون: 1 بادیه، بایر، بیابان، قاع، لمیزرع، نامسکون، وادی 2 بر، خشکی 3، جلگه، دشت 4 مسطح، هموار 5 کرهزمین & گردون |
هامه: 1 حشره 2 خزنده 3 تارک، چکاد، سر، فرقسر، کاسهسر، هباک 4 رئیس، سرکرده 5 جماعت، جمعیت، گروه، مردم 6 اسب، باره |
هامی: حیران، حیرتزده، سرگردان، سرگشته، متحیر |
هاویه: 1 جهنم، درک، دوزخ، سقر 2 دره، مغاک، ورطه |
هایل: ترسناک، مخوف، موحش، مهیب، هایب، هراسانگیز |
هبا: تباه، ضایع، نابود |
هبت: بخشش، بذل، دهش، عطا، هبه |
هبوط: سقوط، فرود، نزول & صعود |
هبه: انعام، بخشش، بذل، دهش، عطیه، وقف، هبت، هدیه |
هتک: 1 پردهدری 2 رسواسازی، مفتضحسازی 3 افتضاح، رسوایی 4 بیعفتی، بیناموسی، 5، استخفاف، بیاحترامی، بیحرمتی |
هتاک: بددهان، پردهدر، دریده، رسواگر، فحاش، فضاح، وقیح، هاتک |
هتک: 1 پردهدری 2 رسواسازی، مفتضحسازی 3 افتضاح، رسوایی 4 بیعفتی، بیناموسی 5 استخفاف، بیاحترامی، بیحرمتی |
هتکحرمت: اهانت، توهین، حرمتشکنی، ، رده & توقیر |
هتل: مسافرخانه، مهمانخانه، مهمانسرا |
هجا: 1 سیلاب، مقطع 2 بدگویی، تمسخر، ذم، قدح، نکوهش، هجو، هزل |
هجابندی: تقطیع |
هجر: جدایی، دوری، فراق، مفارقت، هجران & وصل |
هجران: جدایی، دوری، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر & وصال |
هجرت: 1 ترکبلد، ترکوطن، سفر، کوچ، مفارقت، مهاجرت 2 رحلت |
هجمه: تاخت، هجوم، یورش |
هجو: 1 سخریه، مسخره، هجا، هجویه، هزل 2 بیهوده، پوچ، مبتذل، مزخرف، مهمل 3 نامربوط |
هجوگویی: ذمسرایی، مهاجات، هجا، هجویهسرایی |
هجوم: تاخت، تاختوتاز، تعرض، تک، تهاجم، حمله، مهاجمه، یورش |
هجویه: هجا، هجو، هجونامه & مدح، مدحیه |
هچل: 1 دردسر، گرفتاری، مخمصه، ناراحتی 2 بور، خجل، دماغسوخته، شرمسار |
هدایت: ارشاد، دلالت، راهنمونی، راهنمایی، هدی & اضلال |
هدر: اتلاف، ازدسترفته، باطل، بیهوده، پایمال، تباه، تضییع، تلف، ساقط، ضایع، عبث، گم، مفقود، نابود |
هدف: 1 آماج، تیرخور، نشان، نشانه 2 غایت، غرض، قصد، مقصد، مقصود، منظور 3 آرمان، مرام، منوی، نصبالعین |
هدم: انهدام، خرابی، نابودی، ویرانی & آبادی |
هدهد: پوپک، شانهبسر |
هدی: 1 دیمکاری، دیم 2 گوسفندقربانی |
هدیه: 1 ارمغان، انعام، پیشکش، تحفه، تعارف، خلعت، رهاورد، سوغات، نثار، هبه 2 شیربها |
هذیان: اوهام، بیهوده، پراکندهگویی، پرتوپلا، پریشانگویی، چرتوپرت، سرسام، غاب، یاوه |
هذیانآمیز: سرسامآور، هذیانآلود، هذیانی |
هر: تمام، کل، همه |
هرآینگی: ضرورت، لابد |
هرآینه: بلاشک، حتماً، قطعاً |
هراس: بیم، پروا، ترس، جبن، خوف، دهشت، رعب، سهم، واهمه، وحشت، وهم، هول، هیبت |
هراسانگیز: خوفانگیز، خوفناک، دهشتناک، رعبانگیز، مخوف، مدهش، وحشتناک، وهمناک، هولانگیز، هولناک |
هراسان: بیمناک، ترسان، ترسنده، دستپاچه، سراسیمه، متوحش، مرعوب، مشوش، وحشتزده، هایل، هراسناک |
هراساندن: ارعاب، بهوحشتانداختن، تخویف، ترساندن، ترعیب، متوحش کردن |
هراسناک: بیمناک، خوفناک، سهمگین، سهمناک، متوحش، مرعوب، مهیل، وحشتزده، وهمناک، هراسان، هولناک، هولناک |
هراسیدن: ترسیدن، متوحششدن، مرعوبشدن، وحشت کردن |
هراسیده: بیمناک، ترسیده، متوحش، مرعوب، مرعوب، وحشتزده |
هراش: 1 دلهره 2 استفراغ، شکوفه، قی |
هراشهراش: پارهپاره، چاکچاک |
هرب: 1 فرار، گریز 2 گریختن |
هرت: بینظمی، هرجومرج |
هرتیپرتی: اغتشاش، بینظمی، هرجومرج، هردمبیل |
هرجومرج: آشوب، آنارشی، اختلال، اغتشاش، بلبشو، بینظمی، فتنهوفساد، هرتیپرتی |
هرجایی: بیعصمت، جلب، روسپی، فاحشه، قحبه، لکاته، معروفه، نامستور |
هرچند: اگرچه، ولو |
هردری: 1 بیاساس، بیپایه، بیربط 2 بیثباتی 3 هرجایی |
هردمخیالی: بیثباتی، دمدمیمزاجی، متلونالمزاجی |
هردمبیل: بیترتیب، بیقاعده، بینظم & مرتب |
هرروز: روزانه، یومیه & شبانه، هرشب |
هرروزه: پیوسته، روزمره، مدام |
هرز: 1 باطل، بیحاصل، بیهوده، ضایع، عبث، لافی، مهمل، یاوه 2 ضایع، هدر |
هرزگی: الواطی، بیهودگی، عیاشی، فسقوفجور، لاابالیگری، لعب، لودگی، لهو |
هرزه: 1 الواط، بیسروپا، سلیطه، عیاش، فاجر، فاسد، فاسق، لاابالی، لات، لوده، ول، ولگرد، ویلان 2 بیحاصل، بیفایده، بیهوده، عبث، مهمل |
هرزهپا: ول، ولگرد، ولو، هرزهگرد |
هرزهچانه: پرحرف، پرگو، وراج & کمحرف |
هرزهخا: بیهودهگو، ژاژخا، هرزهدرا |
هرزهدرا: بیهودهگو، ترفندباف، ژاژاخا، لافزن، مهملباف، وراج، هرزهدرا، هرزهخا، هرزهگو، یاوهگو، هرزهلاف |
هرزهدرایی: بیهودهگویی، ژاژاخایی، لاف، مهملبافی، هرزهخایی، هرزهلایی، یاوهگویی |
هرزهکار: 1 احمق 2 فاسد 3 هردمبیل |
هرزهگرد: ولگرد، ولو |
هرزهگو: بیهودهدرا، بیهودهگو، پراکندهگو، هرزهدرا، هرزهلاف، هرزهلاف |
هرزهلاف: بیهودهگو، ژاژخا، لافزن، لافگو، هرزهدرا، هرزهگو |
هرزهلای: بیهودهگو، لافزن، هرزهگو |
هرفت: بسیار، سخت، شدید |
هرگز: ابداً، اساساً، اصلاً، بههیچوجه، حاشا، مباد، مبادا، معاذاله، هیچگاه، هیچوقت |
هرم: تاب، تابش، حرارت، دمه |
هرماس: 1 ابلیس، اهریمن، شیطان، 2 اسد، شیر |
هزار: 1 الف 2 بلبل، عندلیب، هزاردستان |
هزار: بلبل، عندلیب، هزاردستان |
هزارآوا: بلبل، عندلیب، هزاردستان |
هزاردستان: بلبل، زندخوان، عندلیب، هزار، هزارآوا |
هزال: بذلهگو، شوخ، لطیفهپرداز، لطیفهگو، لوده، هزلگو & جدی |
هزل: بذلهگویی، جوک، شوخی، طیبت، ظرافت، لاع، لافی، لطیفه، لودگی، مزاح، مسخرگی، مسخره، مطایبه، هجا، هجو، هجو |
هزیمت: تاروماری، شکست، عقبنشینی، فرار، گریز، هزم |
هزینه: 1 خرج، خرجی، ، مخارج 2 صرف، مصرف 3 انفاق، ، نفقه 4 خزانه، خزینه، ، & دخل |
هژبر: اسد، حیدر، شیر، ضیغم |
هژیر: 1 پسندیده، خوب، ستوده، نیک، نیکو 2 خوبرو، زیبا، 3 جلد، چابک، فرز |
هستونیست: اموال، دارایی، مالومنال، مایملک |
هسته: بذر، تخم، خستو، دانه، مغز |
هستی: 1 بود، زندگی، کاینات، وجود 2 ثروت، دولت، مال، مکنت، نوا، & نیستی |
هشتن: 1 قراردادن، گذاشتن، نهادن 2 ترک کردن، رها کردن |
هشتی: دالان، دهلیز، رواق، صحن |
هشدار: آژیر، آگهی، اخطار |
هشیار: 1 باهوش، عاقل، هوشمند 2 بیدار، زرنگ، متوجه، & غافل |
هشیاری: احتیاط، حزم، ذکاوت، زیرکی، فراست، فرزانگی، فطانت، هوشمندی، & غفلت |