line
stringlengths 5
329
|
---|
هضم: تحلیل، گوارش، هاضمه |
هلا: الا، ای، ایا |
هلاک: 1 زوال، فنا، ، نابودی 2 قتل، مرگ، ، موت، هلاکت، 3 معدوم، نابود، نیست |
هلاکت: تباهی، عنت، مرگ، نابودی، نیستی، هلاک |
هلال: 1 ماهنو، نوماه 2 نیمدایره |
هلالوش: آشوب، غوغا، فتنه |
هلالوشجو: آشوبگر، غوغاطلب، ماجراجو، ماجراطلب |
هلاهل: زهر، سم، شرنگ، شوکران |
هلفدونی: اسارتگاه، بازداشتگاه، بند، بندیخانه، توقیفگاه، حبس، حبس، دوستاق، دوستاقخانه، زندان، سجن، سلول، سیاهچال، محبس |
هلکوپتر: چرخبال |
هلهله: جنجال، سروصدا، هیاهو |
هم: بازهم، باز، حتی، نیز، همچنین |
هم: 1 آهنگ، قصد، مقصود، منظور 2 اندوه، دلمشغولی، غم |
هماره: دایم، علیالاتصال، علیالدوام، مدام، هماره، همواره |
همآغوش: ضجیع، مترس، همبستر، همخوابه، همخواب |
همآغوشی: مجامعت، نزدیکی، همبستری |
همال: 1 قرین، مانند، مثل، نظیر، همتا 2 انباز، شریک 3 زن، همسر |
همام: سخنچین، غماز، نمام |
همان: نیز، هم |
هماندم: بلافاصله، دردم، فوراً |
همانا: بدونشک، بیشک، ظاهراً، قطعاً |
همانند: بسان، شبیه، کفو، مانند، متشابه، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همتا، همسان |
هماننده: شبیه، مانند، مثل |
همانندی: تشابه، شباهت، مانندگی، مشابهت، مشابهت، همسانی |
همآواز: 1 متفقالقول، همسخن 2 همآهنگ، همصدا، همنوا |
هماور: 1 حریف، رقیب 2 معارض، هماورد، همزور، همنبرد |
هماورد: حریف، رقیب، معارض، هماور، همزور |
هماهنگ: سازگار، متحد، متناسب، موافق، هماواز، همخوان، همساز، همصدا |
همآهنگی: تناسب، تجانس، سازگاری، توافق، ، موافقت، ، وفاق، همدلی، همسازی، همسویی، همنوایی |
همایون: بختیار، خجسته، خوشیمن، سعادتمند، سعید، مبارک، مسعود، میمون، نیکبخت، هماگون |
همایونگاه: پایتخت، دارالخلافه، دارالملک |
همآیین: همدین، همکیش، هممذهب |
همارز: برابر، مساوی، همطراز، یکسان |
هماکنون: الان، الساعه، اینک، عجالتاً، & بعداً |
همباز: انباز، حصهدار، سهیم، شریک |
همبازی: 1 پا 2 همسال، همسن |
همبخش: انباز، حصهدار، شریک، شریکالمال |
همبستر: مترس، همآغوش، همخوابه، همخواب |
همبستری: جماع، خفتوخیز، مجامعت، همخوابگی |
همبستگی: ائتلاف، اتحاد، اتفاق، وحدت، یگانگی |
همپا: 1 محاذی، موازی 2 همدوش، همراه، همسفر، همگام |
همپیشه: همحرفه، همشغل، همقطار، همکار |
همپیمان: موتلف، متحد، متفق، همعهد |
همت: 1 فتوت، والامنشی 2 آهنگ، تصمیم، عزم 3 اراده، خواست 4 سعی، کوشش |
همتا: برابر، عدیل، قرین، کفو، مانند، مثل، نظیر، همال، همانند |
همتایی: برابری، تساوی، همانندی |
همترازو: برابر، مساوی، همسنگ، هممیزان |
همجنسسازی: تجنیس |
همجوار: مجاور، نزدیک، همدیوار، همسایه، هممرز |
همچشم: حریف، رقیب |
همچشمی: رقابت، مسابقه |
همچنین: ایضاً، اینچنین، باز، چنین، نیز، هم |
همحرفه: همپیشه، همشغل، همکار |
همخانه: جفت، زن، زوجه، همسر |
همخوراک: همسفره، همکاسه |
همخوابگی: جماع، مجامعت، همبستری، همخوابی |
همخوابه: مترس، مصاحب، نشمه، همبستر |
همخوان: 1 صامت 2 هماهنگ |
همداستان: متفقالراءی، ، متفقالقول، همراه، همراءی، همصدا |
همدرجه: همرتبه، همشان، همطراز |
همدردی: تسلیت |
همدست: شریک، متفق، معاون، معین، همراه |
همدستان: ایادی |
همدستی: اتحاد، اتفاق، تعاون، دستگیری، سازش، شراکت، کمک، مصاحبت، ، معاضدت، معاونت، ، همراهی، ، یاری |
همدل: متحد، موافق، همراءی، یکرنگ |
همدلی: اتحاد، اتفاق، سازواری، وفاق، همراهی، همفکری، یکرنگی، یگانگی & نفاق |
همدم: انیس، جلیس، دلارام، دمساز، رفیق، مالوف، مصاحب، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، همزبان، همصحبت، همنشین، یار |
همدمی: تولا، دوستی، رفاقت، مجالست، مصاحبت، معاشرت، همصحبتی، همنشینی، همنفسی |
همدوره: 1 معاصر، همزمان، همعصر 2 همدرس، همکلاس |
همدوش: همپالکی، همراه، همعنان، همگام |
همدیگر: باهم، تواءم، تواءمان |
همدیوار: مجاور، همجوار، همسایه |
همراز: رازدار، سرپوش، سرنگهدار، محرم |
همراه: 1 دوست، رفیق، موتلف، متحد، متفق، ملازم، ندیم، ندیمه، همقدم، همگام، یار 2 پابهپا |
همراهان: ملتزمین، موکب |
همراهی: کمک، مساعدت، معاضدت، یاری |
همراءی: موافق، همداستان، همدل، همعقیده، همفکر |
همرتبگی: همسری، همسنگی، همشانی |
همرتبه: برابر، همدرجه، همشان، همطراز، هممرتبه |
همرس: متقارب، همگرا، یکجهت |
همرنگ: همصبغه، همگون، هملون |
همریش: باجناق |
همزاد: تواءمان، همسال، همسن |
همزبان:، متفقالقول، ، همدم، همسخن، همکلام |
همزمان: مصادف، معاصر، مقارن، همدوره، |
همزمانی: تقارن، مقارنت |
همزور: هماورد، همقوه |
همساز: متفق، موافق، هماهنگ، همدل، همنوا |
همسال: همزاد، همسن |
همسان: برابر، شبیه، متحدالشکل، متشابه، مساوی، مشابه، همانند، یکسان، & مختلف |
همسانی: تشابه، شباهت، مساوات، مشابهت، همانندی، & ناهمسانی |
همسایگی: جوار، مجاورت، نزدیکی |
همسایه: جار، مجاور، همجوار، همساده |
همسخن: کلیم، متفقالقول، همآواز، همزبان، همصحبت، یکزبان |
همسخنی: همدمی، همزبانی، همکلامی |
همسر: 1 برابر، مساوی، همال، همدوش، همرتبه، همسنگ 2 بانو، جفت، حرم، زن، زوجه، عیال 3 زوج، شوهر، مرد |
همسفره: همخوراک، همکاسه، همنمک |
همسن: همزاد، همسال |
همسنگ: برابر، معادل، همسر، یکسان |
همسنگی: تعادل، موازنه، همارزی، هموزنی |