line
stringlengths
12
1.74k
آشردن (شُ دَ) (مص م .) آشوردن
آشرمه (شُ مِ) ( اِ.) آدرم
آشغال ( اِ.) = آشخال : 1 - هر چیز دور ریختنی . 2 - (کن .) آدم بی ارزش و پست
آشفتن (شُ تَ) (مص ل .) 1 - پریشان شدن . 2 - مختل شدن امور. 3 - خشم گرفتن . 4 - به هیجان آمدن . 5 - شورش کردن . 6 - شیفته شدن . 7 - رنجیدن
آفریدگار (فَ د)(ص فا.) 1 - خالق، آفریننده . 2 - خدا، الله
آشفته (شُ تِ) (ص مف .) 1 - پریشان، شوریده . 2 - نابسامان، بی نظم . 3 - پراکنده . 4 - خشمگین . 5 - به هیجان آمده . 6 - رنجیده
آشفته دل ( آشفته دل . د ) (ص مر.) پریشان خاطر، آشفته حال
آشفته دماغ ( آشفته دماغ . د) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - حواس پرت . 2 - غمگین . 3 - دیوانه
آشفته روز ( آشفته روز .) (ص مر.) بدبخت، بداقبال
آشفته سامان ( آشفته سامان .) (ص مر.)1 - تهیدست، فقیر. 2 - شوریده، مجذوب
آشفتگی (شُ تِ) (حامص .) 1 - شوریدگی پریشان حالی . 2 - هرج و مرج . 3 - خشم، غضب . 4 - عشق، شیفتگی
آشمال (ص مر.) چاپلوس، متملق
آشمالی (حامص .) تملق، چاپلوسی
آشموغ [ په . ] (ص .) 1 - فریفتار، شریر. 2 - نام دیوی است از پیروان اهریمن
آشنا ( آشنا .) ( اِ.) شنا، شناوری
آشنا (شْ یا ش ِ) [ په . ] (ص .)1 - شناخته، غیر از بیگانه . 2 - خویش، نزدیک . 3 - دوست، یار. 4 - موافق، سازگار. 5 - کسی که از کاری اطلاع و آگاهی داشته باشد
آشناه ( آشناه .) ( اِ.) شنا، آشنا
آشناو ( آشناو .) ( اِ.) نک شنا
آشناوری ( آشناوری . وَ)(ص مر.)کسی که همنشینی با او دلپذیر باشد
آشناگر ( آشناگر . گَ) (ص فا.) شناگر، آب باز
آشنایی ( آشنایی .)(حامص .)1 - شناسایی، شناخت . 2 - خویشاوندی، دوستی . 3 - آگاهی از امری
آشوب ( اِ.) 1 - فتنه، فساد. 2 - مایة فتنه، موجب فساد. 3 - شور و غوغا. 4 - هرج و مرج . 5 - انقلاب، شورش . 6 - ازدحام
آشوبگر (گَ)(ص فا.)1 - فتنه جوی، شورش - خواه . 2 - فتان
آشوبیدن (دَ) 1 - (مص م .) آشفته کردن . 2 - (مص ل .) آشفته و متغیر شدن . 3 - خشمگین شدن . 4 - فتنه بر پا کردن
آشور ( اِ.) گوشه ای است در دستگاه راست ماهور و دستگاه راست پنجگاه
آشوردن (دَ) (مص م .) 1 - زیر و زبر کردن، برهم زدن . 2 - آمیختن . 3 - خمیر کردن
آشوریده (د) (ص مف .) شورانیده، درهم کرده
آشوغ (ص .) ناشناخته، گمنام
آشوفتن (تَ) (مص ل .) آشفتن
آشپز (پَ) (ص فا.) آن که شغلش پخت غذاست ؛ طباخ
آشپزخانه ( آشپزخانه . نِ) (اِمر.) آنجا که غذا پزند، مطبخ
آشکار (شْ یا ش ِ) 1 - (ص .) ظاهر، هویدا. 2 - (ق .) علناً. 3 - ( اِ.) صورت . مق معنی . 4 - حواس ظاهر
آشکارساز (ش ِ) (اِفا. اِمر.) اسبابی که وجود جریان های برق مغناطیسی را ظاهر می سازد
آشکاره (شُ یا ش ِ رِ) (ص .) پیدا، معلوم، آشکارا
آشکو ( اِ.) نک آشکوب
آشکوب [ په . ] ( اِ.) 1 - هر طبقه از ساختمان . 2 - هر یک از طبقات نه گانة آسمان ؛ سپهر. 3 - سقف، آسمانه . 4 - رگه های دیوار. 5 - هر طبقه از زمین
آشکوبه (ب) ( اِ.) آشکوب
آشکوخ ( اِ.) سکندری
آشکوخیدن (دَ) (مص ل .) لغزیدن، سکندری رفتن
آشگر (گَ) (ص .) دباغ، پوست پیرا
آشیانه (نِ) [ په . ] ( اِ.)= آشیان : 1 - لانة حیوانات . 2 - خانه . 3 - طبقه، مرتبه . 4 - سقف، آسمانه
آشیهه (هِ) ( اِ.) شیهه، صهیل
آصال [ ع . ] ( اِ.) جِ اصیل ؛ شبانگاه، نزدیک غروب
آغا [ تر. ] (ص . اِ.) 1 - خاتون، خانم . 2 - زن، زوجه . 3 - عنوانی که برای احترام به اول اسم خواجه سرایان افزوده می شد. مثل آغاالماس، مبارک آغا
آغاجی [ تُر. ] (اِ. ص .) حاجب، پرده دار، آنکه بدون اجازه می توانست بر شاه وارد شود
آغار 1 - ( اِ.) نم و رطوبت . 2 - (ص .) نم کشیده، خیس شده
آغاردن (دَ) (مص م .) آغاریدن
آغاری ( اِ.)نوعی جامة ابریشمین ضخیم که مردان از آن لباده، عبا و سرداری درست می کردند و زنان از آن نیم تنه و مانند آن
آغاریدن (دَ)1 - (مص م .)خیساندن، نم دادن . 2 - آمیختن . 3 - سرشتن . 4 - (مص ل .) نم کشیدن، خیسیدن . 5 - تراویدن
آغاز ( اِ.) اول، شروع، ابتدا
آغاز نهادن (دَ) (مص ل .) شروع کردن
آغازه (ز)( اِ.)آغاره، دوالی که بین رویه و تخت کفش دوزند تا آب و خاک به درون آن نرود
آغازگر (گَ) (ص فا.) 1 - آغاز کننده . 2 - در اصطلاح اسب دوانی، کسی که فرمان حرکت می دهد
آغازی 1 - (ص نسب .)ابتدایی، بدوی . 2 - ( اِ.) جانور و گیاه تک یاخته
آغازیدن (دَ) (مص ل .) ابتدا کردن، شروع کردن
آغال ( اِ.) نک آغل
آغال پشه (پَ ش ِ) (اِمر.) درختی است بزرگ و بر آن کیسه هایی پدید آید که پشه در آن ها جای دارد؛ شجرة البق، پش غال، پشه - خار، سارخک دار، سارشک دار، نارون نیز گویند
آغالش (لِ) (اِمص .) تحریک، برانگیختن
آغالنده (لَ د) (ص فا.) 1 - محرک، محرض . 2 - مفتن، فتنه انگیز
آغالیده (د) (ص مف .) 1 - تحریک شده، انگیخته . 2 - پریشان ساخته . 3 - برشورانیده، برانگیخته به فتنه و فساد و جنگ
آغر (غَ) ( اِ.) خشک رود، مسیر سیلاب که در بعضی جاهای آن آب مانده باشد
آغردن (غَ دَ) (مص م .) نک آغاریدن
آغری (غَ) ( اِ.) نک آغاری
آغز (غُ) ( اِ.) نک آغوز
آغستن (غِ تَ) (مص . م ) آغندن، آکندن، پر کردن
آغشتن (غَ یا غِ تَ) 1 - (مص م .) خیس کردن، نم کردن . 2 - آلودن . 3 - (مص ل .) خیسیدن، نم کشیدن
آغشته (غَ یا غِ تِ)(ص مف .) 1 - خیسانده، نم داده . 2 - آب داده . 3 - آلوده
آغل (غَ یا غُ) ( اِ.) 1 - جایی برای گوسفندان و گاوان . 2 - لانة مرغ خانگی . 3 - لانه زنبور
آغندن (غَ دَ) (مص م .) آکندن
آغنده (غَ د) ( اِ.) 1 - گلولة پنبه، پنبه گلوله کرده برای ریسیدن . 2 - نوعی از عنکبوت زهردار، رتیلا، رتیل
آغوز ( اِ.)اولین شیری که یک ماده به نوزادش دهد؛ ماک، شیر ماک
آغوش ( اِ.) میان دو دست فراهم آورده، بغل . ؛ به آغوش کشیدن به خود چسباندن کسی یا چیزی را
آغوشیدن (دَ) (مص م .) در بغل گرفتن، در بر کشیدن
آغول ( اِ.) زاغه
آغُش (غُ) ( اِ.) آغوش، بغل
آغچه (چِ) ( اِ.) پول کوچک
آغیل ( اِ.) = آغول : نگریستن از گوشة چشم از روی خشم
آف ( اِ.) مهر، خورشید
آفات [ ع . ] ( اِ.) جِ آفت ؛ آفت ها، آسیب ها
آفاق [ ع . ] ( اِ.) جِ افق - کرانه های آسمان، دشت . 2 - عالم، جهان
آفاقی [ ع - فا. ] (ص نسب .)منسوب به آفاق ؛ بیرونی، خارجی
آفت (فَ) ( اِ.) آسیب، بلا
آفتاب [ په . ] ( اِ.) 1 - خورشید، شمس، مهر. 2 - نور خورشید، شعاع شمس . ؛ آفتاب از سر دیوار گذشتن 1 - نزدیک شدن غروب . 2 - (کن .) پایان عمر. ؛ آفتاب به گل اندودن (کن .) سعی بیهوده برای پنهان کردن امری آشکار. ؛ آفتاب ِ لب بام آفتاب کن .) هنگام پیری و مرگ
آفتاب تنک (تُ نُ) (اِمر.) هنگام طلوع آفتاب
آفتاب زدن (زَ دَ)(مص ل .) طلوع کردن آفتاب
آفتاب زده (زَ د) (ص مر.) آن که از گرمای آفتاب بیمار شده باشد
آفتاب زرد (زَ) (اِمر.) 1 - نزدیک غروب . 2 - پایان عمر، نزدیک مرگ
آفتاب زردی (زَ) (اِمر.) نک آفتاب زرد
آفتاب مهتاب (مَ) (اِمر.) 1 - نوعی وسیلة آتش بازی که به هنگام سوختن به چند رنگ درمی آید. 2 - یکی از فنون کُشتی . 3 - پُشتَک وارو زدن
آفتاب نزده (نَ زَ د) (ق .) پیش از طلوع
آفتاب نشین (نِ) (ص .) بیکاره، تنبل
آفتاب پرست (پَ رَ) ( اِ.) 1 - جانوری است شبیه به مارمولک، از ردة خزندگان با زبانی دراز که از آن برای شکار حشرات استفاده می کند. 2 - گیاهی از تیرة گاوزبان که در اراضی بایر روید، و گل های کوچک و سفید و آبی دارد. 3 - مجازاً، زرتشتی، کافر
آفتاب گردان (گَ) 1 - (ص فا.) سایبان، چتر. 2 - پارچة ضخیم یا لبة کلاه که جلو تابش آفتاب بر چهره را می گیرد. 3 - (اِمر.) گیاهی از تیرة مرکبان که تخم آن را تف داده یا روغن گیرند
آفتاب گردش (گَ د)(اِمر.) نک آفتاب پرست
آفتاب گردک (گَ دَ)(اِمر.) نک آفتاب پرست
آفتاب گز کردن (گَ . کَ دَ) (مص ل .) کنایه از: بیکاری و ولگردی
آفتاب گیر (اِمر.) 1 - سایبان، چتر. 2 - جایی که هر روز آفتاب در آن بتابد، آفتاب رو
آفتابه (ب) (اِمر.) ظرفی فلزی یا پلاستیکی با لولة بلند و باریک که سر آن گشاد است و در آن آب کنند و جهت نظافت استفاده کنند. ؛ آفتابه خرج لحیم کردن (کن .) تعمیر کردن کالای فرسوده ای که هزینة تعمیر آن بیش از قیمت خود کالا باشد، کار بیهوده کردن
آفتابه دزد ( آفتابه دزد . دُ)(ص مر.) دزدی که چیزهای کم ارزش می دزدد
آفتابه لگن ( آفتابه لگن . لَ گَ) (اِمر.) آفتابه و لگن برای شستن دست و دهان قبل و بعد از غذا