line
stringlengths 12
1.74k
|
---|
یاغی گری (گَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - دشمنی، عداوت . 2 - سرکشی |
یافتن (تَ) (مص م .) 1 - پیدا کردن، حاصل کردن . 2 - به دست آوردن . 3 - شناختن . 4 - دیدن، حس کردن |
یافته (تِ) (اِمف .) 1 - پیدا کرده . 2 - شناخته . 3 - به دست آورده |
یافه (فِ) (ص .) یاوه، بی معنی، بیهوده |
یافه درای ( یافه درای . دَ)(ص فا.) بیهوده گو، ژاژخای |
یافوخ [ ع . ] (اِ.) محل التقای استخوان مقدم سر به استخوان مؤخر سر، جان دانه |
یاقوت [ ع . ] (اِ.) از سنگ های معدنی گران بها به رنگ های سرخ، زرد، کبود |
یاقوتی 1 - (اِ.) نوعی از انگور که دانه های آن ریز و سرخ رنگ است . 2 - (ص نسب .) به رنگ یاقوت |
یال (اِ.) 1 - گردن . 2 - بن گردن . 3 - موی گردن اسب . 4 - زور، قدرت |
یال برآوردن (بَ وَ دَ)(مص ل .)گردن کشیدن، سرافرازی نمودن |
یال و کوپال (لُ) (اِمر.) توش و توان، نیرو، زورمندی |
یالانچی [ تر. ] (اِ.)1 - بی بند و بار. 2 - ریسمان - باز |
یالقوز (اِ.) = یالغوز - شخص مجرد، بی زن و فرزند. 2 - بی قید و بند، کسی که مشکل و دردسر ندارد 1 |
یاللعجب (لَ لْ عَ جَ) [ ع . ] (شب جم .) شگفتا! عجبا! 1 |
یالمند (مَ) (ص .) مخفّفِ عیالمند، شخصی که زن و فرزند دارد |
یالیت (لَ تْ یا تَ) [ ع . ] (اِ.) ای کاش |
یام (اِ.)1 - اسب قاصد، پیک . 2 - جایی که اسب پیک را با اسب تازه نفس عوض می کردند |
یام (حر رب .) نک . یا |
یامان [ تر. ] (اِ.) (عا.) نوعی باد است که اگر بیاید یا کسی بدان مبتلا گردد مایة مرگ او می شود |
یامخانه (ن ) [ تر - فا. ] (اِ.) پست خانه، چاپارخانه |
یامفت (مُ) (اِمر.) (عا.) مفت، رایگان |
یان (اِ.) 1 - سخنان بی معنی که بی اراده گفته شود. 2 - هذیان |
یانع (ن ) [ ع . ] (اِفا. ص .) رسیده |
یانه (ن ) (اِ.) 1 - هاون . 2 - بزرک و تخم کتان |
یانکی (اِ.) نامی تحقیرآمیز برای آمریکاییان خاصه نظامیان آمریکا |
یاهو (اِ.) نوعی کبوتر که آوازش مانند تلفظ «یاهو» است |
یاور ( یاور .) (اِ.) درجة نظامی که سابقاً در ارتش معمول بود و به جای آن سرگرد برگزیده شد |
یاور (وَ) (ص .) یاری دهنده، پشتیبان |
یاوند (وَ) (اِ.) پادشاه . ج . یاوندان |
یاوه (و ) (ص .) 1 - بیهوده، بی معنی . 2 - بی - سرپرست، سرِخود |
یاوه کردن ( یاوه کردن . کَ دَ) (مص م .) گم کردن، هدر دادن |
یاوه گشتن ( یاوه گشتن . گَ تَ) (مص ل .) گُم شدن |
یاوه گو ( یاوه گو .) (ص فا.) بی هوده گو، آن که سخنان بی معنی گوید |
یاوگی (وَ) (حامص .) بیهودگی، هرزگی |
یاکند (کَ) (اِ.) یاقوت |
یب (یَ) (اِ.) تیر پیکان دار |
یباب (یَ) [ ع . ] (ص .) خراب، ویرانه |
یبس (یُ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) خشکی . 2 - (ص .) (عا.) بدخلق، بدمعاشرت |
یبوست (یُ سَ) [ ع . یبوسة ] 1 - (اِمص .) خشکی، عدم رطوبت . 2 - در فارسی : خشکی مزاج و کار نکردن شکم |
یتاق (یَ) [ تر. ] (اِ.) کشیک، نگهبانی |
یتاقی (یَ) (ص .) پاسبان، نگهبان |
یتیم (یَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کودک پدر مرده . 2 - هر چیز منحصر به فرد و بی همتا |
یتیم خانه ( یتیم خانه . ن ) [ ع - فا. ] (اِمر.)جای پرورش یتیمان، دارالایتام |
یتیمچه ( یتیمچه چ ) (اِ.) بادمجان یا کدوی آب پز شده که آن را با ماست یا کشک خورند |
یحتمل (یُ تَ مَ) [ ع . ] (ق .) شاید، احتمال دارد |
یحموم (یَ) [ ع . ] 1 - (ص .) سیاه . 2 - (اِ.) دود. 3 - (اِخ .) نام اسب امام حسین و اسب هشام ابن عبدالملک |
یخ (یَ) [ اوس . ] (اِ.) آبی که از سرما جامد شده باشد. ؛ یخ کسی نگرفتن کنایه از: الف - موفق نشدن . ب - مورد توجه قرار نگرفتن . ؛ یخ کسی گرفتن کنایه از: کار او رونق گرفتن |
یخ بندان ( یخ بندان . بَ) (اِمر.) 1 - شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب . 2 - قسمتی از دوران چهارم زمین شناسی |
یخ دان ( یخ دان .) (اِمر.) 1 - ظرفی که یخ در آن نهند. 2 - ظرفی صندوق مانند که در سفر خوراکی ها را در آن نهند. 3 - هرچیز از مال و اسباب که ذخیره گذارند تا وقت حاجت به کار آید |
یخ در بهشت ( یخ در بهشت . دَ. ب هِ) (اِمر.) 1 - نوعی نوشیدنی که از شیر و شکر و نشاسته درست کنند. 2 - شربت آبلیمو |
یخ شکن ( یخ شکن . ش کَ) (ص مر.) 1 - شکنندة یخ . چکشی که بدان قالب یخ را شکنند. 3 - کشتی ای که بدان قطعات بزرگ یخ اقیانوس های منجمد را شکنند تا رفت و آمد کشتی ها در آن ممکن شود |
یخ کردن ( یخ کردن . کَ دَ) (مص ل .) 1 - بسیار سرد شدن . 2 - (عا.) کنایه از: بسیار متعجب شدن . 3 - وا رفتن، دمغ شدن |
یخاری (یُ) [ تر. ] (ق .) بالا |
یخلا بودن (یُ. دَ) (ص .) (عا.) بی خیال، بی قید |
یخنی (یَ) (اِ.) 1 - آبگوشت ساده . 2 - پخته |
یخه (یَ خِ) (اِ.) 1 - گریبان، یقه . 2 - قسمتی از لباس که در دور گردن قرار می گیرد |
یخچال ( یخچال .) (اِمر.) 1 - محل نگاهداری یخ . 2 - وسیله ای که با نیروی برق کار می کند و هرچه را در آن بگذارند سرد نگاه می دارد |
یخچه ( یخچه چ ) (اِ.) تگرگ |
ید (یَ) [ ع . ] (اِ.) دست . ج . ایدی . ایادی |
ید (یُ) [ فر. ] (اِ.) جسمی است جامد، بلوری و خاکستری مایل به سیاه در آب حل نمی شود ولی در الکل محلول است و در داروسازی مورد استفاده قرار می گیرد |
ید طولی (یَ د لا) [ ع . ] (ص مر.) مهارت، زبردستی، توانایی |
یده (یَ د) (اِ.) ایجاد برف و باران با سحر و جادو |
یده چی ( یده چی .) (ص مر.) جادوگری که ایجاد برف و باران با سحر و جادو را می داند |
یدک (یَ دَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - اسب زین کردة بدون سوار که پیشاپیش موکب پادشاهان و امرا حرکت می دادند. 2 - ابزار یا اسباب که ذخیره نگه دارند تا آن را به جای تباه شدة آن نهند |
یدک کش ( یدک کش . کَ یا کِ) [ تر - فا. ] (ص فا.) 1 - آن که افسار یدک را در دست دارد و همراه برد. 2 - کسی که علاوه بر وظیفة خود مسئولیت وظیفة دیگری را نیز به عهده دارد |
یدکی (یَ دَ) [ تر - فا. ] (ص .) قطعات اضافی که برای جایگزین کردن قطعات خراب شدة یک دستگاه نگه داری می شود |
یر به یر شدن (ی . ب . ی . شُ دَ) (مص ل .) بی حساب شدن، نه بدهکار بودن و نه طلبکار بودن |
یرا (یَ) (اِ.) چین و شکن |
یراعه (یَ عَ یا ع ِ ) [ ع . یراعة ] (اِ.) 1 - گول و بد دل . 2 - شترمرغ ماده . 3 - بیشه نشیب، نیستان - ناک . 4 - کرم شب تاب |
یراق (یَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - ساز و برگ اسب . 2 - سلاح |
یراق کوبی ( یراق کوبی .) [ تر - فا. ] (حامص .) کوبیدن و نصب کردن یراق در و پنجره از قبیل قفل و لولا و دستگیره و مانند آن |
یرغو (یَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - عوارضی که برای رسیدگی به جرایم گرفته می شد (ایلخانان ). 2 - سیاست . 3 - بازرسی، مجلس محاکمه |
یرقان (یَ رَ) [ ع . ] (اِ.) بیماری زردی، نوعی بیماری که در اثر اختلالات کبد به وجود می آید |
یرلیغ (یَ) [ تر. جغ . ] (اِ.) حکم و فرمان پادشاه . ؛ یرلیغ خانی : فرمان پادشاه (ایلخانان و دوره های بعدی ) |
یرمغان (یَ مَ) (اِ.) ارمغان، تحفه |
یرنداق (یَ رَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - روده . 2 - تسمه و دوال نرم و سفید |
یزدادی (یَ) (اِمر.) 1 - قلیه و قیمه را گویند که بعد از پخته شدن تخم مرغ بر بالای آن ریزند. 2 - کوفته که در آن تخم مرغ پخته باشد |
یزدان (یَ) [ په . ] (اِ.) خدا، خداوند |
یزنه (یَ نِ) (اِ.) آیزنه ؛ شوهر خواهر |
یزک (یَ زَ) (اِ.) پیش قراول، جلودار |
یسار (یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - طرف چپ . 2 - چهره ای که د یدن آن نحوست و شومی می آورد |
یساق (یَ) [ تر - مغ . ] (اِ.) 1 - سیاست . 2 - فسق (سنگلاخ ). 3 - ترتیب و ساختگی |
یساول (یَ وُ) [ تر. ] (اِ.) جلودار، پیش قراول |
یسر ( یسر .) (اِ.) 1 - درخت محلب (آلبالوی تلخ ) را گویند که از چوب آن سابقاً جهت ساختن مسواک برای شست و شوی دندان ها استفاده می کردند. 2 - چوب درخت بان را گویند که چون محکم و تیره رنگ و معطر است از آن جهت ساختن تسبیح و در منبت کاری استفاده می کنند |
یسر (یُ) [ ع . ] (اِمص .) آسانی، فراخی مق عسر |
یسنا (یَ) (اِ.) 1 - پرستش، ستایش . 2 - یکی از بخش های اوستا که در هنگام مراسم مذهبی خوانده می شود |
یسیر (یَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کم، اندک . 2 - سهل، آسان . 3 - قمارباز |
یشت (یَ شْ) (اِ.) 1 - پرستش، ستایش . 2 - بخشی از اوستا در ستایش آفریدگار و امشاسپندان |
یشتن (یَ تَ) (مص ل .) 1 - ستایش کردن، نیایش کردن . 2 - دعا خواندن هنگام غذا خوردن |
یشته کردن (یَ تِ. کَ دَ) (مص ل .) دعا خواندن، نماز کردن |
یشم (یَ) (اِ.) یشپ ؛ از سنگ های معدنی گران بها به رنگ های سبز تیره و کبود |
یشمی (یَ) (ص .) رنگ سبز تند، به رنگ یشم |
یشپ (یَ) (اِ.) نک یشم |
یشک (یَ) (اِ.) دندان، دندان پیشین |
یطاق (یَ) [ تر. ] (اِ.) خوابگاه |
یعسوب (یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پادشاه زنبوران عسل . 2 - رییس بزرگ |
یعقوب (یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کبک نر. ج . یعاقیب . 2 - پسر اسحق و پدر حضرت یوسف |
یعنی (یَ) [ ع . ] (جملة فعلی ) 1 - قصد می کند او (مفرد مذکر غایب از فعل مضارع از مصدر عنایت ). 2 - در فارسی : بدین معنی، چنین معنی می دهد. ؛ یعنی کشک کنایه از: دانستن جواب سر بالای طرف، یا فهمیدن مقصود باطنی اوست که مخالف میل درک کننده است |
یغام (یَ) (اِ.) غول بیابانی |
یغلاوی (یَ) (اِ.) 1 - تابة کوچک دسته دار. 2 - کاسة کوچک دسته دار مخصوص غذا گرفتن سربازان |