from
stringclasses
23 values
text
stringlengths
3
4.12k
[ اُتاق آبی ]
‏هیچ احساسی قشنگ‌ تر از دوست‌‌‌ داشته‌ شدن توسط کسی که دوسش داری نیست، تکرار میکنم، هیچ احساسی..!
[ اُتاق آبی ]
‏هر كسی يه بار تو زندگيش متفاوت تر از بقيه دفعات به یکی علاقه مند میشه..
[ اُتاق آبی ]
به آدمهاى در رفت و آمد اعتماد نكنيد! "ميروند"به بهانه ى‌ پيدا كردنِ آدمِ بهتر "برميگردند"به دليل پيدا نكردنِ آدمِ بهتر
[ اُتاق آبی ]
‏فردريكو گارسيا لوركا : خواب‌هایم بوی تن تو را می‌دهد نکند آن دورترها نیمه شب در آغوشم می‌گیری؟
[ اُتاق آبی ]
از شب تا صبح بیداری پا تی وی با چند تا دی وی دی ولی لَشی لم دادی شبو نمیخوابی شبو نمیخوابی زندگیت مثل کاغذی خط خطیه درگیره یه حسی لعنتی که تورو کلافه کرده تـــــــو داری سخت میگیری ، تو راهه سختو میری داری زخمی میشی ،‌ حتما سخت میمیری...
[ اُتاق آبی ]
➖🌊⃤-- 𝐈 𝐝𝐨𝐧’𝐭 𝐰𝐚𝐧𝐭 𝐭𝐨 𝐬𝐮𝐫𝐯𝐢𝐯𝐞; 𝐈 𝐰𝐚𝐧𝐭 𝐭𝐨 𝐥𝐢𝐯𝐞.. من نمی‌خوام زنده بمونم؛ من می‌خوام زندگی کنم..
[ اُتاق آبی ]
تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن در جهان گریاندن آسان است؛ اشکی پاک کن
[ اُتاق آبی ]
گفت: تو چرا به خدا باور نداری؟ گفتم: کدام یکی؟ گفت: خاک بر سرت! الله را می گویم. گفتم: آهان! گفت: خب؟ چرا بهش باور نداری؟ گفتم: چون اینجوری راحتترم! گفت: تو بیخود کردی! خدا تو را آفریده و تو باید قدرشناسی کنی. گفتم: خیله خب! من هم سپاسگزار و قدرشناسش هستم. گفت: همین؟! گفتم: پس چی؟ گفت: من فرستاده او و رابط بین تو و اویم! تو باید از این ببعد از دستورات خدا که من برایت می آورم اطاعت کنی و باید با جان و مالت در این راه بکوشی. گفتم: نخواستیم! تو قدرشناسی خودت را بکن، و من هم بگذار قدرنشناس باشم و خودش حقم را کف دستم بگذارد! گفت: بیخود! همینجور ولت کنم که در زمین خدا فساد کنی؟! گفتم: زمین کدام خدا؟ با عصبانیت گفت: الله را می گویم!! گفتم: آهان! گفت: خب؟ گفتم: خب چی؟ گفت: همینطور ولت کنم که در زمین فساد کنی؟! گفتم: مثلا چه فسادی؟.. راه بیافتم مردم را سر ببُرم و اموالشان را غنیمت بگیرم؟ زن و بچه هایشان را کنیز و غلام خودم کنم؟ خرید و فروش آدم را رسمی کنم؟ زنها را کتک بزنم؟ کتابخانه ها را آتش بزنم؟ دار و دسته تشکیل بدهم و دیگران را وادار کنم بمن جزیه بدهند تا اجازه دهم دین خودشان را داشته باشند؟ به دختربچه های کوچولو تجاوز کنم؟ ... حرفم را قطع کرد و گفت: بس است! ای کافر ملعون! ای طغیانگر! خدا قفل بر قلبت نهاده تا چیزی نفهمی و در گمراهی خودت گمراهتر شوی.. حرفش را قطع کردم و گفتم: قلب چه ربطی به فهم داره؟! مطمئنی خدا تو را فرستاده؟. یکبار دیگر چک کن شاید شیطان بوده و اشتباه گرفتی! دیگر چیزی نگفت. فقط شمشیرش را کشید که من در رفتم.. و در حین فرار داد می زدم: اگر خدا قفل نهاده، تقصیر من چیه؟؟!
[ اُتاق آبی ]
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من خاک من گل شود و گل شکفد از گل من تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من:)
[ اُتاق آبی ]
اونی که خوشحالیت خوشحالیشه؛ ناراحتیت ناراحتیشه.... همونو بچسب اون آدم، بهترین آدمِ زندگیته.....
[ اُتاق آبی ]
تو همچین گرمایی زندگی یعنی این و دیگر هیچ♥️
[ اُتاق آبی ]
تفنگ های پر برای شلیک به مغزهای پر ساخته شده اند! و مغزهای خالی برای پر کردن این تفنگها... از کسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیادی می خواند نباید هراسید از کسی باید ترسید که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می پندارد، ولی هرگز آن را نخوانده است.
[ اُتاق آبی ]
پسرانِ فاحشه همیشه از فاحشه تعریفِ غلطی داشته‌ایم. فاحشه فقط مختص به زنان و دخترانی نیست که تن‌شان را در ازای پول یا هر چیز دیگری می‌فروشند. اساساً اگر یک زن یا دختری که بدنش را به حراج می‌گذارد فاحشه است، پسر یا مردی که تنِ آن زن یا دختر را حراج می‌کند نیز بدون چون‌و‌چرا فاحشه است. این حقیقت محض فقط برای کسی که کله‌اش کاه‌دان باشد غیر قابل پذیرش است؛ نظیر آخوندک‌ها که وقتی روی منبر بالا می‌روند و سرشان از حشیشِ چرندیات‌شان‌ گرم می‌شود و در عالم خلسه و میانِ خواب‌و‌بیداری قرار می‌گیرند، فقط برای زنان و دختران نسخه می‌پیچند و تمام کثافتِ فساد اخلاقی جامعه را بر سر آنان پاک می‌کنند و هیچ اسمی از قهرمانان اصلی نمی‌برند. اصولاً در چنین جامعه‌ای مرد بودن بایست حسِ مطبوع و دل‌پذیری باشد. از بام تا شام در کوچه‌پس‌کوچه‌ها پرسه بزنی به هر زن‌ و دختری که از راه می‌گذرد شکلک در بیاوری، سوت بزنی، متلک بپرانی، نصف شب هم که خانه بیایی کسی نپرسد چرا؟ از احساسات دختری استفاده کنی و بعد که کارت تمام شد آن را رها کنی و سپس برای مثلاً ازدواجت پی دختری باشی که بقول خودت پاک باشد و‌ قبل از تو با کسی دوستی نکرده باشد اما خودت؟ خودت قهرمانی! هیچ کسی از تو نخواهند پرسید با چندتا دختر دوستی کرده‌ای؟ از چندتا استفاده یا حتی سوءاستفاده کرده‌ای؟ چندتا را رها کرده‌ای؟ مهم این است که تو در عین فاحشگی با دختری ازدواج کنی که فاحشه نباشد.
[ اُتاق آبی ]
آیدای من! آیدای یگانه، آیدای بی‌همتای من! ❤️ تو را نگاه می‌کنم، تو را لمس می‌کنم تا باورم شود که در عالم حقیقت وجود داری..🌱 و در کنار من وجود داری، و برای من وجود داری، یا آنکه چون دیوانه‌ها، که در رویای خویش خود را پادشاه تصور می‌کنند😇 در این کنج تنهایی به خیالم رسیده است که توانسته‌ام مالکی از برای قلب و هدفی از برای زندگی خویش پیدا کنم، به خیالم رسیده است که توانسته‌ام دنیای تو را برای خود فتح کنم؛ به خیالم رسیده است که توانسته‌ام اشک و لبخند تو را برای خود داشته باشم ؛))) ✍🏽 احمد شاملو
[ اُتاق آبی ]
سایه سايه بخش ناخودآگاه شخصيت و شامل ضعف‌ها و ساير جنبه‌هاى شخصيت است كه فرد منكر داشتن آن‌هاست. هر كس سايه‌اى دارد و هر چه كمتر نسبت به آن آگاهى داشته باشيم، غليظ‌تر و تاريك‌تر مى‌شود، زيرا محتواهاى روانى‌اى كه سركوب مى‌كنيم، هرگز تصحيح نمى‌شود. سايه بخش تاريك طبيعت ما و همان جايی است كه ما آن را پست يا غير متمدن مى‌پنداريم. 🌫✨
[ اُتاق آبی ]
آنقدر دوستت دارم که خودم هم نمیدانم چقدر، دوستت دارم هر بار که میپرسی، چقدر ؟ با خودم فکر میکنم ؛ دریا چطور حساب موجهایش را نگه دارد ؟! پاییز از کجا بداند هر بار چند برگ از دست میدهد ؟! ابرها چه میدانند چند قطره باریده اند ؟! خورشید مگر یادش مانده چند بار طلوع کرده است؟! و من، چطور بگویم که،چقدر، دوستت دارم ...
[ اُتاق آبی ]
🍃🎨 شخصی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت، استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده‌ای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم. آن شاگرد فکری به سرش خطور کرد؛ سه روز تمام وقت صرف کرد و یک نقاشی فوق‌العاده کشید و آن را در میدان شهر قرار داد، مقداری رنگ و قلم هم در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر جایی ایرادی می‌بینند، یک علامت ضربدر بزنند. شاگرد غروب که برگشت، دید تمامی تابلو علامت ضربدر خورده است، بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه و ماجرا را بازگو کرد. استاد به او گفت آیا می‌توانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد، ولی این بار علاوه بر رنگ و قلم، این متن را در کنار تابلو قرار داد: «اگر جایی از نقاشی ایراد دارد، با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید.» غروب که برگشتند دیدند تابلو دست نخورده مانده است، استاد به شاگرد گفت: «‌تو همه چیز را آموخته ای، این راهم بدان که همۀ انسانها قدرت انتقاد دارند، ولی جرات اصلاح نه!»
[ اُتاق آبی ]
پاسخ چلچله‌ها را تو بگو قصهء ابر و هوا را تو بخوان تو بمان با من، تنها تو بمان در رگ ساغر هستی تو بجوش من همین یک‌نفس از جرعهء جانم باقی‌ست آخرین جرعهء این جام تهی را تو بنوش
[ اُتاق آبی ]
‏-افسانه‌ها می‌گفتن گوش رو اگر به قفسه‌ی سینه‌ش بچسبونی، می‌تونی صدای دریا رو بشنوی.
[ اُتاق آبی ]
شکایت کردن از زندگی، وقت تلف کردن است و ترحم نسبت به خود از دو جهت غیر مفید است. اول اینکه هیچ کاری برای غلبه بر حال ناخوشِتان انجام نمی‌دهید. دوم اینکه با این کارتان، استیصال ناشی از این رفتار مخرب را هم به ناخوشی اولیه‌تان اضافه می‌کنید. 📚 هنر خوب زندگی کردن 👤 #رولف_دوبلی
[ اُتاق آبی ]
تو که پیش منی... آفتاب انگار شوخی اش گرفته... زیر پیرهنم می دود... ماه انگار شوخی اش گرفته... و همین الان است ... که بیاید پایین با ما بازی کند.... تو که با منی... صبحانه ی من ... لیوانی کهکشان شیری است... و تکه های تازه رعد و برق در بشقابم... برق می زند... #شمس_لنگرودی
[ اُتاق آبی ]
سه پایه استوار فرهنگ و ملیت ایرانی بی گمان زرتشت، کوروش و فردوسی هستند. زرتشت اندیشه ایرانگرایی را بنیان نهاد، کوروش آن را به کردار تبدیل کرد و فردوسی آن را به گفتار بیان کرد. گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک
[ اُتاق آبی ]
" آیا کسی آنقدر دوستت دارد که از جهان نترسی؟" ترسیده ای؟ از كه؟ از جهان؟ من جهانت. از گرسنگی؟ من گندمت. از بیابان؟ من بارانت. از زمان؟ من كودكیت. از سرنوشت؟ آه، من هم از سرنوشت می‌ترسم ...
[ اُتاق آبی ]
هیچوقت به خودت مغرور نشو ! برگ‌ها همیشه وقتی می‌ریزند که فکر می‌کنند طلا شده‌اند
[ اُتاق آبی ]
گفته بودم كه اگر بوسه دهى توبه كنم كه دگر با تو از اين گونه خطاها نكنم بوسه دادى و چو برخاست،لبت از لب من توبه كردم كه دگَر توبه بيجا نكنم
[ اُتاق آبی ]
ﺧﺎﻃﺮﻩ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﭘﻬﻠﻮﯼ . ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﺎ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﭘﻮﻟﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﺷﻬﺮﯾﻪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﺑﻠﮑﻪ ﭘﻮﻟﯽ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻏﺬﺍﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺳﻠﻒ ﺳﺮﻭﯾﺲ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻫﺎ ﺳﺮﻭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺳﻔﺮﻫﺎﯼ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺎ ﻭﺍﻡ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﺋﯽ ﮐﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﻫﻢ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﻣﯿﺸﺪ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻌﻬﺪ ﻣﯿﺪﺍﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺩﻭﻟﺖ ﺩﺭ ﺁﯾﯿﻢ ﻭ ﻣﺎ ﺍﺑﻠﻬﺎﻥ ﺍﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﮔﺎﺭﺍﻧﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺷﻐﻞ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻥ ﻧﺎﺭﺍﺿﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﻮﺳﺴﺎﺕ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﻫﻢ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﺎﺭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺝ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ . ﻣﺎ ﭼﻪ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﺍﺳﺘﺎﺩﺍﻥ ﺗﻮﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﻥ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻣﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ .... ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﭼﻨﺪ ﮐﺘﺎﺏ ﻭ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ !!! ﺍﻓﺴﻮﺱ ..... ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﻣﻔﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﺎﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ
[ اُتاق آبی ]
من ندیدم دو صنوبر را با هم "دشمن".من ندیدم: بیدی سایه اش را "بفروشد" به زمین؛ رایگان "می بخشد" نارون،شاخهٔ خود را به کلاغ! :) -سهراب سپهری
[ اُتاق آبی ]
سیب تر بخند! بدون خنده و شادی،زندگی از گلوی آدم‌ پایین نمی رود! D:
[ اُتاق آبی ]
#دیالوگ -یادمه پدرم میگفت اگه میخوای به روح کسی نگاه کنی باید به رویاهاشون نگاه کنی. 🎥 Arizona Dream ١٩٩٢
[ اُتاق آبی ]
وَ آغوشَش؛شُد دَلیلِ تَمامِ این زِندِگی .͜.💫
[ اُتاق آبی ]
جلوی آینه به خودت نگاه کن و بگو : به بهترین جاها میرسونمت... .͜.
[ اُتاق آبی ]
باید یاد بگیرید چگونه بدون احساس گناه، نه بگویید و مرزبندی های سالمی تعیین کنید چون برخی مردم میتوانند از شما بهره کشی کنند اگر به خودتان احترام نگذارید، راه بی‌احترامی کردن دوستان، همکاران، هم‌کلاسی‌ها، و اعضای خانواده‌تان هم به شما باز میشود اگر «نه» گفته‌اید، به هیچ‌کس اجازه ندهید بخواهد شما را تحت ‌تاثیر قرار دهد تا کاری که میخواهد را برایش انجام دهید بفهمید که رفتن با حفظ احترام خود بسیار بهتر از ماندن در آن موقعیت است، هر چقدر هم که طرف ‌مقابل سعی کند حس عذاب ‌وجدان به شما بدهد هر تعداد راهی هم که برای متقاعد کردن شما استفاده کنند، اگر «نه» گفته‌ و دلایلتان را هم بیان کرده‌اید، دیگر نیازی به ایستادن و توضیح بیشتر نیست وقتی قاطعیت شما در خطر است، بحث کردن سخت‌تر میشود ولی در هر حال این کار را بکنید گاهی وقت ‌ها اگر کار درست را انجام دهید احساس تنهایی خواهید کرد اما بدانید که تنها نیستید آدمها سعی میکنند نظر شما را عوض کنند اما روی حرفتان بایستید زیرا در آخر احترام آنها به شما بیشتر خواهد شد
[ اُتاق آبی ]
‏رُتبه 1 ذخایر گاز ‏رتبه 4 ذخایر نفت ‏مالک 7% معادن جهان ‏دهم در جاذبه توریستی ‏5 در جاذبه طبیعی ‏154در آزادی بشر ‏144در برابریِ جنسیتی ‏136در فساد مالی ‏165در آزادی مطبوعات ‏105در شادی ‏137در آزادی کسب و کار ‏نهم در فلاکت ‏بجُز 5 مورد اوَل ، بقیه موارد ثمره حکومت 40 ساله انقلاب بَر ایران هستند =}
[ اُتاق آبی ]
‏سخت شکوهمند اما هولناک است که یکدیگر را وقت مخاطره و تردید هم دوست بداریم، در قعر دنیایی که فرو می‌پاشد و در تاریخی که زندگی انسان پشیزی نمی‌ارزد. _آلبرکامو
[ اُتاق آبی ]
پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت:«آقا پسر شما اینجاست.»  پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد می کشید، جوان یونیفرم پوشی را که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت و گرمی محبت را در آن حس کرد. پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی به آنها می تابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش می گفت. پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت. آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت می کرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود. در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان او را رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید. منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد. وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن، ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید:«این مرد که بود؟» پرستار با حیرت جواب داد:«پدرتون!»  سرباز گفت:«نه اون پدر من نیست، من تا بحال او را ندیده بودم.»  پرستار گفت:«پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟»  سرباز گفت:«میدونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود و وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمی تواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد تصمیم گرفتم بمانم. در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم. پسر ایشان امروز در جنگ کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟» پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت:«آقای ویلیام گری...»  دفعه بعد زمانی که کسی به شما نیاز داشت فقط آنجا باشید و بمانید و تنهایش نگذارید. ما انسانهائی نیستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای روحی باشیم بلکه روح هائی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم.
[ اُتاق آبی ]
دلم تنگه پرتقال من گلپرِ سبزِ قلبِ زار من منو ببخش از برای طُ هرچی ک بخوای میارم :)
[ اُتاق آبی ]
آواز قو كمتر كسانی میدونن آواز قو یعنی چی ....؟! قو تنها پرنده‌ایست كه یک‌بار عاشق میشه ... و برای همیشه پای عشقش میشینه و تو تمام زندگی هر كاری برای راحتی عشقش انجام میده قو تنها پرنده‌ایست كه زمان مرگشو میدونه كِی هست و چه زمانی میمیره قو یک هفته مانده به مرگش میره جایی كه برای اولین بار عشقش یعنی جفتشو دیده و عاشقش شده ، اونجا میمونه تا زمان مرگش فرا برسه و یک‌روز مانده به مرگش یه آوازی برای عشقش از خود سر میده كه بهترین و زیباترین آواز میان پرندگان است و بعد سرش رو روی بال هاش میزاره و میمیره!!!! بیاییم عاشق بودن و عشق ورزیدن را از زیباترین پرنده عشق بیاموزیم.
[ اُتاق آبی ]
عاشق شدن مثل گوش دادن به صدای پیانو تو یه کافه شلوغ می‌مونه. اگه بخوای به اون صدای قشنگ گوش کنی، باید چشمهات را ببندی و از همه صداها بگذری و نشنویشون، بقیه صداها واست آزار دهنده میشه، صدا پچ پچ مردم، صدا خنده‌ها، گریه‌ها، صداى به هم خوردن فنجان‌ها، حتی صدای باد. تو واسم اون صدای قشنگ بودی که من به خاطرش هیچ صدایی رو نشنیدم. 👤روزبه معین 📖قهوه سرد آقای نویسنده
[ اُتاق آبی ]
فرهنگ یعنی... _ وقتی یکی یه عکس از تو گوشیش بهت نشون میده، عکسهای قبلی و بعدی رو نبینی. _ لهجه دیگران رو مسخره نکنیم. _ خصوصیات ظاهری دیگران رو مسخره نکنیم، چهره هیچ کس به انتخاب خودش نبوده. _ تو چیزی که در موردشان اطلاع نداریم دخالت نکنیم و نظر ندیم. _واسه خودت زندگی کن و واسه حرف مردم زندگی نکن. _خونه ی کسی رو که وای فای داره، با کافی نت اشتباه نگیریم. _اشتباهاتمون رو با این جمله توجیه نکنیم: اینجا ایرانه! _الگو بگیریم ولی کپی نباشیم. _در مورد همسر دیگران نظر ندیم، چه مثبت چه منفی. _سعی کنیم، همیشه با لبخند بر لب با دیگران برخورد کنیم :)
[ اُتاق آبی ]
پادشاهی دید که خدمت‌کاری بسیار شاد است. از او علت شاد بودنش را پرسید. خدمتکار گفت: قربان همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و بدین سبب من راضی و شادم. پادشاه موضوع را به وزیر گفت. وزیر هم گفت: قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است، پادشاه پرسید گروه ۹۹ دیگر چیست؟ وزیر گفت : قربان یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید ، و چنین هم شد. خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه و سکه‌ها بسیار شاد شد و شروع به شمردن کرد، ۹۹ سکه؟ و بارها شمرد و تعجب کرد که چرا ۱۰۰ تا نیست، همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود. او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند تا یک سکه طلای دیگر پس انداز کند، او از صبح تا شب سخت کار می‌کرد، و دیگر خوشحال نبود. وزیر هم که با پادشاه او را زیر نظر داشت گفت : قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضای این گروه کسانی‌ند که زیاد دارند اما شاد و راضی نیستند. خوشبختی در سه جمله است : تجربه از دیروز استفاده از امروز امید به فردا ... ولی ما با سه جمله دیگر زندگی را تباه می‌کنیم : حسرت دیروز اتلاف امروز ترس از فردا ...
[ اُتاق آبی ]
‌ عقاب داشت از گرسنگی می‌مرد و نفس‌های آخرش را می‌کشید. کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه‌ی گندیدۀ آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آن‌ها خیره شده بود. کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می‌بینی بخاطر غرور احمقانه‌اش دارد جان می‌دهد! اگر بیاید و با ما هم‌سفره شود نجات پیدا می‌کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می‌گویی عقاب سلطان پرندگان است؟! جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آن‌ها عقابند از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ‌وقت از دست نخواهند داد‌، از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن. زندگیِ ما انسان‌ها هم باید مثل عقاب باشد، مهم نیست چقدر زنده‌ایم مهم این است به بهترین شکل زندگی کنیم ...
[ اُتاق آبی ]
اقتصاد مظفری ! در کتاب مظفرنامه چنین حکایت شده که در ایران، گوشت از قرار هر کیلو دو ریال بوده ، روزی قصابی‌های تهران خودسرانه گوشت را یک ریال گران کردند. مردم چون چنین دیدند عصبانی شدند و به خیابانها ریخته و بر علیه قصاب ها شعار دادند! این خبر به گوش مظفرالدین‌شاه رسید و اعضاء دولت برای آرام کردن مردم از او کمک خواستند! سلطان صاحب قران فکری کرد و گفت: بروید و به قصاب ها بگویید گوشت را دو ریال گران تر از آنچه خود گران کرده اند به مردم بفروشند! یعنی هر کیلو گوشت شد از قراری پنج ریال! مردم چون دیدند قیمت گوشت بالاتر رفته این بار به خیابانها ریخته و مغازه ها را به آتش کشیدند. هیئت دولت نزد قبله عالم رفتند و به عرض همایونی رساندند که تدبیر شاه شاهان کارساز نشد و مردم این کردند و آن نمودند! این دفعه مظفرالدین‌شاه گفت: حالا بروید و یک ریال گوشت را ارزانتر کنید! یعنی هر کیلو گوشت شد چهار ریال! و مردم هم پس از آن چون دیدند گوشت یک ریال ارزانتر شده برای سلامتی شاه دست به دعا شدند و در خیابان ها نماز شکرانه خواندند! به این اقتصاد، اقتصاد مظفری گفته میشود.
[ اُتاق آبی ]
همه می‌گویند: «با هم مهربان باشیم.» «با حیوانات مهربان باشیم.» «با طبیعت مهربان باشیم.» پس آخر خودمان چه می‌شود؟ چرا هیچ‌کس نمی‌گوید با خودمان، با روح‌مان، با قلب‌مان و با وجودمان مهربان باشیم؟ به درون خود رویم، خودِ واقعی‌مان را بشناسیم و خودمان را خوب بلد شویم. چرا در زمان کودکی قبل از آنکه به‌مان یاد دهند چگونه با دیگران برخورد کنیم، نمی‌گویند چطور با خودمان رفتار کنیم؟ چرا در کلاس‌های درس، جای جمع و ضرب و تفریق، به‌مان الفبای شناخت خود را نمی‌آموزند؟ ‌ مگر دنیا چیست جز لحظه‌ای هم‌نشینی‌ با خود؟ اگر هرکس مهربانی با خود را یاد بگیرد، دنیا بی‌شک جای بهتری برای زیستن می‌شود. این‌ بار، جای همه‌ی‌ ناگفته‌ها و نانوشته‌‌ها به‌ همدیگر بگوییم: «بیاییم‌ با خود مهربان باشیم.🧡» -که مهربانی با خود، به مهربانی با جهان بدل می‌شود.🌿🕊
[ اُتاق آبی ]
در جهان سه گونه دزد هست. ١- دزد معمولی ٢- دزد سیاسی ٣- دزد مذهبی -دزدان معمولی کسانی‌اند که: پول، کیف، جیب، ساعت، زر و سیم، وسایل خانه‌ و... شما را برای سیر کردن شکم‌شان می‌دزدند. -دزدان سیاسی کسانی‌اند که: آینده، آرزوها، رویاها، کار، زندگی، حق، حقوق، دسترنج، دستمزد، تحصیلات، توانایی، اعتبار، آبرو، سرمایه‌های ملی شما و حتی مالیات شما را می‌دزدند و چپاول می‌کنند. و شما را در سیه‌روزی و بدبختی نگه‌ می‌دارند. -دزدان مذهبی کسانی‌ هستند که : این دنیای زیبایتان را، جرات اندیشید‌ن‌تان را، علم و دانش‌تان را، عقل و خردتان را، جشن و شادمانی‌تان را، سلامتی تن و روان‌تان را، دارایی‌ و مال‌تان را و... می‌دزدند . و تازه یک چیزهایی نیز به شما گران می‌فروشند مانند خدا، دین، بهشت، خرافات، جهل، غم، اندوه، سوگواری، افسردگی و... دزدان مذهبی با سخنان فریبنده باغ بهشت را به شما نشان می دهند و دروغ می‌گویند، می‌فریبند، سواری می‌گیرند شما را در فرومایگی و فقر، بدبختی و نکبت و... نگه می‌دارند. تفاوت جالب اینها اینجاست که دزدان معمولی.. شما را انتخاب می‌کنند. اما شما دزدان سیاسی ؛ را انتخاب می‌کنید. همینطور شما مکتب دزدان مذهبی را انتخاب کردید .و به آنان ارج می‌نهید و بزرگ‌شان می‌دارید. تفاوت دیگر و بزرگ‌تر اینکه: دزدان معمولی؛ تحت تعقیب پلیس قرار می‌گیرند، دستگیر می‌شوند، شکنجه می‌شوند، شلاق می‌خورند، زندان می‌روند، دست‌ و پایشان را به چپ و راست می‌برند، تحقیر می‌شوند و... اما دزدان سیاسی و مذهبی؛ هر دو توسط قانون حمایت و توسط پلیس محافظت می‌شوند. پست و مقام بالاتری میگیرند، زور می‌گویند، ستم می‌کنند. از شما نیز طلبکار هم هستند . سخنرانی ماكسيم گوركى نويسنده نامدار روس در کانون نویسندگان روس در سال ۱۹۱۶ مسکو
[ اُتاق آبی ]
رویا ها ❤️🎼
[ اُتاق آبی ]
گفت دانی که چیست دولت؟ گفتم دیدار یار دیدن. گفت نه بابا اونو نمیگم. دولت. اون که تخم‌مرغ رو کرد کالای لوکس. گفتم نظام؟ گفت زر نزنا، می‌برن اوین. نظام اونیه که آبادانی و سربلندی میاره، گندکاری‌ها کار دولته. گفتم راست میگی؟ گفت آره. گفتم خوب شد گفتی من فکر می‌کردم یکیه جفتش. گفت بفرما، اینم حرف زدنته، وقتی جفته چطور یکی باشه؟ گفتم مثل جفت دستهای ما از دهم برج به بعد که خالیه، یکیه، به دردنخوره. گفت ناشکری نکنا، خیلی‌ها از اول برج تا اول برج بعد همه‌ش خالی می‌مونه دستاشون. گفتم راست میگی، سکه رو بگو، مهریه رو کی داده کی گرفته ولی درسته آخه؟ گفت ارزون بود خوب بود؟ هی سکه میدادیم کارمند بانک وام رو جلو بندازه، بعد کارمون نمی‌چرخید قسط وام رو بدیم، خونه بابا ننه مصادره می‌شد. گفتم تابستون شده اما یه بشقاب گیلاس زردآلو نخوردیم، گفت از ما گذشته دیوونه. گیلاس هم بخوری، بازم از ما گذشته. گفتم چقدر تو بلدی. گفت مسخره نکن‌ها، گفتم نه بابا، مسخره منم که هنوز نگرانم نکنه مرگ زودتر از عشق بیاد. گفت عشق مگه همون مرگ نیست؟ گفتم نه بابا، جفتن، فرق دارن. گفت دانی که چیست دولت؟ گفتم دزد؟ گفت ببند دهنت رو، دیدار یار دیدن. گفتم آهان اون رو میگی؟ گفت نه بابا، مسخره‌ت کردم، چای میخوری؟ گفتم آره. گفت می‌دونی چای چند شده؟ گفتم بمیریم؟ گفت بمیریم. مردیم، خودمون رو کاشتیم تو خاک. باهار که بشه، سبز میشیم، صنوبر میشیم. بذار باهار بشه. صبرت رو بیشتر کن. چای میخوری؟ #حمیدسلیمی
[ اُتاق آبی ]
جلال آل احمد نویسنده و عضو سابق حزب توده، در خاطراتش می‌نویسد: تا پیش از حکومت رضا شاه پهلوی، پدرم یک زندگی اشرافی داشت، از صبح تا شب همه‌ی مردم از شهر و روستا با گوسفند و کبک، مرغ و خروس و قرقاول برای دیدن پدرم و دست‌بوسیِ او می‌آمدند؛ آخر پدر من یک آخوند بود و برای مردم دعا می‌نوشت و آنها را به عقد و صیغه‌ی همدیگر در می‌آورد... ولی زمانی که رضا شاه آمد و دستور داد باید ازدواج‌ها به صورت رسمی ثبت و ضبط گردد و همین‌طور طلاق‌ها و سندها و قول‌نامه‌های زمین، پدرم بیکار شد و تنها کارش شد همان مسجد رفتن و پیش نماز مسجد شدن و روضه خواندن، و دیگر خبری از مرغ و خروس و قرقاول و کبک و خیک‌های پنیر نبود! پس از آن ما شروع کردیم دروغ بستن به خاندان پهلوی...
[ اُتاق آبی ]
‏مردی لبهای زنی را بوسید ؛ به قدر یک بوسه از اندوه جهان کم شد... روز جهانی بوسه مبارک :)❤️
[ اُتاق آبی ]
بیشتر آدم‌ها، در نوعی بی‌خبری همیشگی زندگی می‌کنند‌. آن‌ها همیشه امیدوارند، که چیزی اتفاق بیُفتد و زندگیشان را دگرگون کند! حادثه‌ای، برخوردهای اتفاقی، بلیت برنده بخت آزمایی، تغییر سیاست و حکومت... آن‌ها هرگز، نمی‌دانند که همه چیز از خودشان آغاز می‌شود!
[ اُتاق آبی ]
عشق،خوب دیدن است؛خوب چشیدن؛ خوب بوییدن؛خوب زمزمه کردن؛و خوب لمس کردن.عشق،مجموعه‌ای از تجربه‌های زنده‌ی دائم طاهرانه است؛و این همه نه فقط تعریف عشق است که تعریف زندگی هم هست!🌿💛 _________ _نادر ابراهیمی یک عاشقانه آرام📚
[ اُتاق آبی ]
بیشتر بیمارستان های روانی پُر از بیمارانی است که سال ها زیر فشار مالی بوده اند و این تنش، ذهن و جسم آنها را از کار انداخته است. چنین برآورد کرده اند که نُه دهم بیماری های انسان، ناشی از فشار و محنت و نکبت است که همگی زاییده فقر می باشد... فقر سبب می شود زندان ها از جنایتکاران پُر شود. فقر انسان ها را بسوی اعتیاد، فساد، فحشا و خودکشی سوق میدهد. از کودکان پاک و با استعداد و باهوش، مجرم و بزهکار می سازد. باعث می شود مردم به کارهایی دست بزنند که که اگر فقیر نبودند به فکرشان هم خطور نمی کرد. عواقب معصیت بار فقر بی انتهاست. برگرفته از قانون توانگری اثر کاترین پاندر
[ اُتاق آبی ]
بیا و در گوشه ی دنجی که برای خودمان ساختم بنشین چشمانت را ببند و به موسیقی دنیا گوش کن🎼🍃☕️
[ اُتاق آبی ]
زیباترین انسان‌هایی که تاکنون شناخته‌ام آن‌هایی بودند که شکست خورده‌ بودند، رنج می‌کشیدند، دچار فقدان شده بودند و با این حال راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بیرون آمدند. این افرادی حسی از قدردانی، حساسیت و فهم زندگی داشتند که آنها را پر از شفقت، ملایمت و توجه عمیق عاشقانه می‌کرد. زیبایی این افراد اتفاقی و بی‌سبب نبود. الیزابت کوبلر
[ اُتاق آبی ]
‏وقتی می‌فهمی عاشق شدی که می‌بینی دوست نداری بخوابی، چون واقعیت شیرین‌تر از رویاهایت شده‌ است... بلندی‌های بادگیر📚 #امیلی_برونته
[ اُتاق آبی ]
عده اى فکر میکنند دین مربوط به اعتقادات مردم است . باید بگویم که به هیچ وجه اینطور نیست ! دین یک صنعت است. صنعتی بسیار بزرگ و پولساز که صاحبی دارد و باعث ایجاد ثروت مادى و قدرت سیاسى طیف مشخصی در جامعه میشود و به یک حاکمیت سیاسى و طبقاتى در جامعه خدمت میکند . مذهب صنعتى است که میلیاردها دلار پول در آن جابجا میشود . هزینه تبلیغاتش نیز توسط این پولها پرداخت میشود . این پولها را با کلاهبردارى و دروغ از جیب مردم بیرون میکشند . دین یک دستگاه نشر اکاذیب است. دروغ تحویل مردم میدهند و مردم را میترسانند . مردم را در این دنیا از خشونت میترسانند و در آن دنیا از عذاب . دین یک مافیای مخوف است. نهادهای مذهبى چه مسیحیت باشد ، چه اسلام و چه یهودیت ، قبل از اینکه مجموعه اى از باورهاى اجتماعى باشند یک ساختمان و عمارت بزرگ اجتماعی هستند که روى پاى خودشان ایستاده و مالیات میگیرند . پول میگیرند و خرج بقا و حاکمیت خودشان میکنند و همواره با نهادهای حکومتی و نظامی و سیاسی ، ارتباط تنگاتنگی دارند . دین شراب ناب نیست . متانولی است که مست می کند اما به قیمت کوری شما.
[ اُتاق آبی ]
برای کسایی که دوستت دارن و دوستشون داری بجنگ. تو متعلق به خودت نیستی که پا پس بکشی یا دستات رو روی زمین بذاری بگی شکست خوردم. کتاب نوه ی جناب سرهنگ #سجاد_صابر
[ اُتاق آبی ]
رهایت نخواهم کرد....
[ اُتاق آبی ]
#شستشوی_مغزی مستقیم به چشمانم نگاه کرد و در حالی که سرش را به نشانه تاسف تکان میداد، با قاطعیت تمام گفت که دین گریزی تو ناشی از شستشوی مغزی است!! تو شستشوی مغزی شده ای!! برای لحظاتی به فکر فرو رفتم و زندگی و سرنوشت خود و سایر افرادی که ساکن در سرزمینی مذهبی هستند را همچون فیلمی از جلوی چشمانم عبور دادم. از بچگی تحت تاثیر شدید فرهنگ دینی بودیم با بدو تولدمان، در گوشمان اذان گفته شد. اسمی مذهبی و عربی برایمان انتخاب شد. بر شانه راستمان دعای دینی گذاشتند و کتابی مقدس در کنار سرمان نهادند. بزرگتر که شدیم سربندی بر پیشانیمان بسته شد و لباسی سیاه بر تنمان کردند و ما را به مراسمی با عنوان شیرخوارگان بردند. پا که به مدرسه گذاشتیم، اولین کار خواندن دعایی عربی بود که معنایش را نمیدانستیم. هر سال برای ولادت ها و شهادت های شخصیت های مذهبی، مراسم برپا بود و انواع واقسام دعا در مدارس و مساجد و حسینه ها برگزار میشد. تفریح گاهایمان امام زاده ها و اطرافشان بود امام زاده هایی که واقعا نمیدانستیم آیا اصالت دارند یا نه. ورود به این امام زاده ها با سر خم کردن و بوسیدن فلز و درهای چوبیش بود. و البته که خروج هم با تعظیم و عقب عقب رفتن. سن ازدواجمان فرا رسید و اگر ازدواج نمیکردیم از آن امت نبودیم، و حتما برای محرمیت، میبایست به جمله ای عربی گوش دهیم که لاجرم فتحه و کسره آن باید رعایت شود، حال بماند که اکثرا معنای آنرا هم نمیدانستیم. همواره با رسانه ای سروکار داشتیم که بخش زیادی از برنامه هایش مذهبی بود. اقتصاد و سیاست و اجتماع و فرهنگ وهمه چیز تحت تاثیر مذهب بود. داشتن شغلی اداری تنها با پیش شرط مذهبی بودن ممکن بود،مسجدی بودن آدم ها امتیاز محسوب میشد. هنگامی که دچار بیماری میشدیم از امور غیبی مدد خواستن تبدیل به یک فرهنگ شده بود، و در آخر عمرمان و آن هنگام که سرازیر در قبر شویم باز بایستی رو به قبله و با تکان دادن شانه و خواندن جملاتی عربی، مذهبی بودن ما اثبات شود. واقعا همیشه برایم سوال بوده که وقتی با یک شخص مذهبی بحث و از مذهب انتقاد میشود، چرا همه آنها متفق القول میگویند شستشوی مغزی داده شده اید. مگر شستشوی مغزی چه میتواند باشد که از بدو تولد تا بهنگام مرگ تحت تاثیر شدیدترین رفتاری های مذهبی قرار گیریم و بدون خرد ورزی آنان را انجام دهیم!؟
[ اُتاق آبی ]
اگر کسی بگوید، هرچه لازم باشد بدانم، میدانم، به او نه به چشم استاد، بلکه به چشم جاهل و نادان باید نگاه کرد. فقط نادان‌ها گمان می‌کنند همه چیز را می‌دانند. 📕 ملت عشق ✍🏽 #الیف_شافاک
[ اُتاق آبی ]
اگر کسی بگوید، هرچه لازم باشد بدانم، میدانم، به او نه به چشم استاد، بلکه به چشم جاهل و نادان باید نگاه کرد. فقط نادان‌ها گمان می‌کنند همه چیز را می‌دانند. • الیف شافاک
[ اُتاق آبی ]
‏نه مرا طاقت غربت، نه تو را خاطر قربت ‏دل نهادم به صبوری، که جز این چاره ندانم ‏⁧• سعدی⁩
[ اُتاق آبی ]
میگویی دوست دارم زیر باران قدم بزنم اما وقتی باران میبارد چتر بدست میگیری،میگویی آفتاب را دوست دارم اما زیر نور خورشید به دنبال سلیه میگردی،میگویی باد را دوست دارم اما وقتی باد میوزد پنجره را میبندی ... • باب مارلی
[ اُتاق آبی ]
خودم را قضاوت کردم دیدم یک آدم مهربانی نبوده ام من سخت خشن و بیزار درست شده ام ، شاید اینطور نبودم تا اندازه ای هم زندگی و روزگار مرا اینطور کرد ...! • صادق هدایت
[ اُتاق آبی ]
ببین چقدر قشنگ تر میشه دنیا وقتی میخندی، میدونم سخته با زخم خندیدن ولی بخند اجازه نده اونایی که نمیخواستن خنده های تو رو ببینن به هدفشون برسن... زخم داری میدونم ، خسته شدی میدونم، نمک می پاشن میدونم ولی تو بخند بذار قشنگ تر بشه دنیا... 🌱
[ اُتاق آبی ]
من لذت‌های ساده را ستایش می‌کنم؛ آنها آخرین پناهگاه آدم‌های پیچیده‌اند. • اسکار وایلد
[ اُتاق آبی ]
هرگز نمی‌شود آن‌طور که باید و شاید به کلمات اعتماد کرد. ظاهری بی‌آزار دارند، ابداً به نظر نمی‌رسد که ممکن است خطرناک باشند. بیشتر به باد هوا شباهت دارند، به صداهای کوچک دهن، نه شورند و نه بی‌نمک و به‌محض اینکه از دهن بیرون می‌آیند از راه گوش به وسیله‌ی توده‌‌ی نرم و خاکستری مخ درک می‌شوند، هیچ‌کس به کلمات خودش شک ندارد و مصیبت از همین‌جا شروع می‌شود. • سفر به انتهای شب • لویی فردینان سلین
[ اُتاق آبی ]
نميشه با عاقلا چسبيد به روزگار ولي ميشه با ديوونه ها رقصيد ديوونه وار!
[ اُتاق آبی ]
خیال نکن زندگی واسه مردا خیلی آسونه! اگه قوی باشی یه سری مسئولیت سنگین رو سرت آوار میشه، اگه نوازش بخوای یا گریه کنی همه بهت میخندن!
[ اُتاق آبی ]
باز آی، که از جان اثری نیست مرا مدهوشم و از خود خبری نیست مرا خواهم که به جانب تو پرواز کنم اما چه کنم بال و پری نیست مرا
[ اُتاق آبی ]
نمیتوانی شیرینی زندگی را بچشی بی‌آنکه همزمان خشمی مطلق نسبت به بدی که از هر سو آن را در بر گرفته است، احساس کنی. این همان قانونی است که نقاشان از آن پیروی می‌کنند زمانی که سیاه را تقویت می‌کنند تا روشنایی‌هایشان واقعا بدرخشد.
[ اُتاق آبی ]
‏سرزمین من ... سرزمین گل و بلبل است ... گل های پژمرده و بلبل های خاموش.. فریدون فرخزاد
[ اُتاق آبی ]
من می‌دونم نباید خسته شد! می‌دونم نباید بُرید! می‌دونم زندگی ادامه داره! فقط دلم می‌خواست یه وقتایی، یه جایی، یه گوشه‌ای وایسم! بگم خسته‌ام و یکی بفهمه چی میگم! نه که فقط بشنوه‌ها، بفهمه!
[ اُتاق آبی ]
آدم باید بتونه خنده های اونی که دوستش داره رو بذاره توی پاکتش، روزی یه نخ ورداره بذاره پشت گوشش، بذاره کنج لبش، بذاره تو جیب جلوی پیرهنش، واسه اون لحظه هایی که دلش تنگ شد برا خنده‌ش..!
[ اُتاق آبی ]
عاشق که باشی دلت ضعف می رود برای "خنده" های یک نفر سرت درد می کند برای دوباره دیدنش و قلبَت می ایستد در نبودنش🖤 عاشق که باشی، همه توُ برای یک نفر دیگر است آن یک نفر که دوستش داری...!❤️
[ اُتاق آبی ]
ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺟﺰﯾﺮﻩ‌ﯼ ﮔﻤﺸﺪﻩ‌ﺍﯼ ﺑﺎﺷﻢ ﮐﻪ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻭﺟﻮد ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﯾﮏ ﺯﻣﯿﻦ ﻟﺮﺯﻩ ﯾﺎ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻭ ﯾﺎ ﺻﺎﻋﻘﻪ‌ﯼ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﻫﻤﻪ‌ی ﺍﯾﻦ ﺭﺟﺎﻟﻪ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﻃﺎﻗﻢ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻧﺪ، ﺩﻭﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮐﯿﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ میترﮐﺎﻧﯿﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻭ می‌ماﻧﺪﯾﻢ. _صادق هدایت
[ اُتاق آبی ]
اگر گوگل کنید کوتاه ترین داستان جهان براتون داستانی ۶‌کلمه ای از همینگوی و میاره: "For sale: baby shoes, never worn برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده و یا این داستان ۶ کلمه ای از آلیستر دنیل: هیچ حواسم نبود، دو فنجان ریختم... در حالی که نیما یوشیج با ۵‌ کلمه به زیبا ترین شکل تونسته رکورد و بشکنه "دیدمش گفتم منم نشناخت او..."
[ اُتاق آبی ]
⁣ دنیا به زن‌های مقاوم‌ نیاز دارد،⁣ زن‌هایی که بی‌توجه به محیط پیرامونشان،مشتاق، سرزنده و پرانرژی هستند، ⁣ ⁣ زن‌هایی که از گفتن حقیقت یا بیان اعتقاداتشان نمی‌ترسند، سرشار از استعداد، عاطفه و مهربانی هستند، خودشان را با مردها مقایسه نمی‌کنند یا با سایر زن‌ها نمی‌جنگند،⁣ ⁣ بلکه همه‌ انسان‌ها را همان ‌طور که هستند، می‌بینند و همواره در جستجوی زندگی بهتر و عشق پایدار هستند.⁣ ⁣ ▪︎ماری‌ فرلئو
[ اُتاق آبی ]
پیج اینستامو فالو کنین مرسی 😇 https://instagram.com/m_shojaei77?igshid=jp86amuzvfr6 Forwarded Message
[ اُتاق آبی ]
برای روزهای بارانی ای که زیر پنجره ایستاده اید و انتظار چیزی را میکشید که نیست♡
[ اُتاق آبی ]
کاش میشد بعضی ساعتا رو فریز کرد و تا آخر عمر نگهشون داشت.یه جایی شاید تهِ تهِ تهِ وجودت.و وقتی دلت براشون تنگ شد یا دلت گرفت،سریع بری سر قفسه ی ساعتای فریز شده و یکیشو انتخاب کنی و دوباره همون حسی رو که داشتی تجربه کنی.همون آدمایی که حالتو یه زمانی خوب میکردن رو کنارت ببینی... میدونی چیه اونوقت من همش ساعتای با تو بودنو انتخاب میکردم...
[ اُتاق آبی ]
باید خودم را ببرم خانه باید ببرم صورتش را بشوید ببرم دراز بکشد دلداریش بدهم که فکر نکند بگویم که میگذرد که غصه نخورد باید خودم را ببرم بخوابد من خسته است...
[ اُتاق آبی ]
من چیز زیادی از عشق نمیدانم؛ فقط میدانم وقتی میخواهی یک نفر را دوست نداشته باشی و نمیتوانی، یعنی دلت را بد باخته ای
[ اُتاق آبی ]
- در جایی خواندم که شاهین نجفی خطاب به همسرش می‌گوید من پایه‌هایِ خشم و اندوه و گُریز بودم؛ تو جانِ مرا اما به عشق دوختی!
[ اُتاق آبی ]
مشکلم؛ بختِ بد و تلخی ایام نیست… مشکلم؛ پوشوندن پینه ی دستام نیست! مشکلم نون نیست , آب نیست , برق نیست مشکلم؛ شکستنِ طلسمِ تنهایی ست عاشقونه ست… یک روزی هم، حل میشه! یا که از بارش؛ زانوی من خم میشه… که من باد میشم؛ میرم تو موهات حرف میشم؛ میرم تو گوشات! فکر میشم؛ میرم تو کله ات! من بنز میشم؛ میرم زیر پات! فقر میشم؛ میرم تو جیبات... گرگ میشم؛ میرم تو گله ات… صد تا طرفدار داری… همه تورو دوست دارن و ذهنِ گرفتار داری دمتم گـرم! دمتـم گــرم! دمتــم گـــرم! نزدیک میشم؛ دور میشم… بلکه مقبول؛ در این راهِ پر از استرس و وصله ی ناجور بشم اینه قصه ام… اینه قصـه ام… اینـه قصــه ام… من برق میشم, میرم تو چشمات! اشک میشم؛ میرم رو گونه ات! زلف میشم؛ میام رو شونت… من باد میشم؛ میرم تو موهات! سیگار میشم؛ میرم رو لبهات… دود میشم؛ میرم تو ریه ات…
[ اُتاق آبی ]
‏اشتباه نکن! ‏دور و نزدیک بودنِ آدم‌ها ‏به فاصله‌شان تا تو نیست... ‏نزدیک‌ترین آدم به تو ‏آن کسی است که از دورترین فاصله ‏همیشه هوايت را دارد...
[ اُتاق آبی ]
روی موبایلم فیلم رقص پاتیناژ النا و متیو رو پخش می‌کنم، می‌گیرم جلوی چشمش، میگم ننه این سگ مصب‌ها رو نگاه کن کیف کن. ننه می‌پرسه چیکا میکنن؟ میگم میرقصن. میگه چی؟ صداش بلنده، میفهمم سمعک نداره، دستامو رقص‌طور تکون میدم داد میکشم نانای نای. ننه می‌خنده و دستاشو رقص‌طور تکون میده و میگه رقص چه وقته؟ عروسیه؟ میگم خارج همه‌ش عروسیه، اینجا همه‌ش عزاست. میگه چی؟ داد میکشم عروسی تو بشه آی من برقصم. چارقد سفیدشو میکشه تو صورتش، نقلی میخنده. می‌میرم براش. سمعکشو میذارم براش و میگم ننه، تو که عروس شدی رقصیدی؟ میگه نه مادر، من رو دادن به پسرعموم، یکی دیگه رو می‌خواست، خوش نبودیم تو عروسی. میگم تو چی؟ تو میخواستیش؟ میگه من اصن بلد نبودم خواستن چی‌چی هست. بعد بلندبلند می‌خنده، از اون خنده‌ها که نقشش ایجاد یه زمان کوتاه برای بلعیدن ابرهای گلو بدون فهم مخاطبه. موقع خداحافظی میگه تو چی؟ میگم من چی؟ میگه توی عروسیت رقصیدی؟ میگم آره بابا، خیلی رقصیدم. میگه الکی میگی، تو با این اخلاق سگت اصلا رقص بلدی؟ میگم بله، بفرما. می‌رقصم براش و بشکن می‌زنم. ریسه میره از خنده. ماچش می‌کنم میگم زن من میشی؟ چارقد سفیدشو میکشه توی صورتش، نقلی می‌خنده. باز عاشقش می‌شم. تو خلوتی مترو، تو خنکی پاییز تهران، از کهریزک تا سیدخندان به ننه فکر می‌کنم وقتی هر روز یادش میومده شوهرش یکی دیگه رو دوست داره. به شوهرش، وقتی هر روز یادش میومده یکی دیگه رو دوست داره. به دخترعموی شوهرش، وقتی هر روز یادش میومده زن دیگه‌ای کنار مردی که دوستش داره زندگی می‌کنه. چیه این دنیا؟ انجمن نرقصیدگان گمنام. زیر پل یه پسر سیاه‌سوخته یه دسته فال می‌گیره جلوم و میگه یکی میخوای؟ میگم من اصلا خواستن بلد نیستم. میگه کاری نداره، یکی رو انتخاب کن، بردار واسه خودت. توی چشماش یه مرد خوشحال با کت‌شلوار دومادی می‌رقصه. همه فالهاشو می‌خرم و می‌دونم توی یکیشون بالاخره ننه می‌رقصه. #حمیدسلیمی
[ اُتاق آبی ]
تو بدن هورمونی هست به نام « اکسی توسین » که بهش میگن « هورمون عشق » این هورمون وقتی تولید میشه که دست معشوقمونو بگیریم! خانوادمون یا کسایی که دوسشون داریم رو بغل کنیم از دیگران تعریف کنیم و بهشون حس خوب بدیم یا وقتی با یه نوزاد بازی میکنیم و بخنده بنظرم این قشنگ ترین هورمون آدماس :))🌱
[ اُتاق آبی ]
آنگاه که مشتاق اوج گرفتن اید، به آسمان به همان فرازتان چشم دوخته اید. اما من اوج گرفتم و چنان شدم که زیر پاهایم را بنگرم. - فریدریش نیچه
[ اُتاق آبی ]
آن کیست کز رویِ کرم، با ما وفاداری کند بر جایِ بدکاری چو من، یک دَم نکوکاری کند اول به بانگِ نای و نی، آرد به دل پیغامِ وی وانگه به یک پیمانه مِی، با من وفاداری کند دلبر که جان فرسود از او، کامِ دلم نَگْشود از او نومید نتوان بود از او، باشد که دلداری کند گفتم گره نَگْشوده‌ام، زان طُرِّه تا من بوده‌ام گفتا مَنَش فرموده‌ام، تا با تو طَرّاری کند پشمینه پوشِ تندخو، از عشق نشنیده‌است بو از مَستیَش رمزی بگو، تا تَرکِ هشیاری کند چون من گدایِ بی‌نشان، مشکل بُوَد یاری چُنان سلطان کجا عیشِ نهان، با رندِ بازاری کند؟ زان طُرِّهٔ پُرپیچ و خَم، سهل است اگر بینم ستم از بند و زنجیرش چه غم، هر کس که عیّاری کند؟ شد لشکرِ غم بی عدد، از بخت می‌خواهم مدد تا فخرِ دین عَبدُالصَّمَد، باشد که غمخواری کند با چشمِ پُرنیرنگِ او، حافظ مکن آهنگِ او کان طُرِّهٔ شبرنگِ او، بسیار طَرّاری کند  
[ اُتاق آبی ]
فقط اونجاش که میگه باشد که دلداری کند!
[ اُتاق آبی ]
با بعضیا بشینی لب جدول کنار خیابونم بت خوش میگذره ولی با بعضیای دیگه شهربازیم بری باز کسل کنندس، جاش مهم نیست آدمش مهمه.
[ اُتاق آبی ]
هی با خودم زیر لب زمزمه میکردم دلبر که جان فرسود ز او که یهو گفت هی دیوونه حالا چرا بهش میگی دلبر؟ گفتم خب دلبر بود دیگه اومدُ دله مارو برد مام که ساده چه میدونستیم امانت دار خوبی نیست چه میدونستیم چه نقشه هایی واسه دلمون داره. اما میدونی اصن همینش قشنگه که نفهمی از کجا و چجوری اومده فقد یهو به خودت بیای و ببینی دلتو گرفته برده.گفت خب دلت چیشد اخر؟ بهت پسش داد؟ گفتم به خیاله خودش پس داده اما زهی خیال باطل این دل کجا و اون دل کجا. الان جای یچیزی تو سینم خالیه چجوری بگم یعنی دلم هم هست هم نیست.دارمشا اما انگار ندارمش نمیدونم لاکردار وردی جادویی چیزی خونده براش اخه هر کار میکنم همون قبلیه نمیشه.یجورایی کدر و چرکین شده اصن میدونی چیه اون دلبر بود دلبری که جان و قلب فرسود زِ او.
[ اُتاق آبی ]
تام اودل واقعا فوق العادست 👌 به نظرم آهنگ Another Love از بهترین آهنگ های پاپ چند سال اخیره....حتما همتون شنیدین
[ اُتاق آبی ]
اگه بدونی عکساتو بغل کردم.
[ اُتاق آبی ]
اما من فهمیدم آدم بودن یه چرخه تکراریه، زمانی که شعر هایی رو می‌خونم که قبلا نوشته شدن اما من زندگیشون کردم، داستان هایی که انگار برای من گفته شده رو می‌بینم، جملاتی که انگار از احساسات من حرف میزنه رو می‌شنوم، می‌فهمم هرغمی که ما حس می‌کنیم کس دیگه ایی هم یه روزی حس کرده، یا قطعا حس می‌کنه. هیچ رنجی در این دنیا بی مادر نیست، همه احساساتی که ما حالا تحمل می‌کنیم روزی توسط یک نفر دیگه هم تحمل شده، و شاید همین ما رو انسان می‌کنه، تحمل یک رنج دوباره و دوباره، فهمیدن یک شعر بعد قرن ها، نزدیکی به یک جمله وقتی از زبان دیگری گفته شده، در جهانی که هیچ چیز نمیمیره، ما فقط رنج گذشتگان خودمون رو دوباره به دوش می‌کشیم و اندوهی برای آیندگان به جا می‌ذاریم.
[ اُتاق آبی ]
حالم این روزا حالِ خوبی نیست، مثل حالِ عقاب، بی پرواز شکلِ حالِ ژوکوند بیلبخند، مثل احوالِ تار بیشهناز من سفر کردم از ترانه شدن، کوچ کردم به سرزمینِ سکوت با گذرنامهای که رو جلدش جای ایران نوشته بود لیلیپوت
[ اُتاق آبی ]
یه بیماری ای هست اسمشو نمیدونم ولی اینجوریه که زنده ای ولی انگار مردی هستی ولی انگار نیستی، انگیزت ذره ذره به صفر میرسه و واسه رسیدن به هدفات تلاش نمیکنی، وقتی چیزی خراب میشه یا از بین میره اروم اروم خودتم باهاش از بین میری، دلت هیچ خوراکی و غذایی رو نمیخواد دلت سفر به شهرهای مختلف و قشنگ رو نمیخواد دلت درس خوندن و پول خرج کردن و خرید کردن و کار کردن نمیخواد. میدونی من میگم این بیماری اینجوریه که روحت دیگه جسمت رو نمیپذیره، زنده ای روح توی بدنته ولی روحت داره واسه خارج شدن از بدن دست و پا میزنه.
[ اُتاق آبی ]
يشقى المَرء بِرقة قَلبه. انسان به اندازه‌ی لطافت قلبش درد می‌کشد.
[ اُتاق آبی ]
اگه میخوای تو ۳ دقیقه انرژیت فول بشه اینو با هندزفری گوش کن صداش روهم تا تَههه ببر بالا
[ اُتاق آبی ]
خلاف کنید، کلاسِ درسو بپیچونید، با پارتنرتون شب بزنید بیرون، خونه دوستاتون بمونید، پارتی بگیرید، زیر بارون بستنی بخورید، پفک و با ترشک بخورید، یه حیوون و به سرپرستی بگیرید، پولاتونو خرج کنید، لباس بخرید، برید رستوران، یروز کاملو استراحت کنید، مسافرت برید، هرکاری عشقتون میکشه کنید! بزارید وقتی پیر شدید یه چیزای قشنگی برای تعریف کردن داشته باشین..