from
stringclasses 23
values | text
stringlengths 3
4.12k
|
---|---|
اَميرعلى قِ |
همیشه نگرانِ منی
تا گرسنه نمانم
که شیشه عینکم تمیز باشد
و شب ها زود بخوابم
اما من فقط نگران یک چیزم
تو
روزی نباشی
#نیما_معماريان
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
اين شعر را
سرسری بخوان ، ولی اگر شد،دوبار بخوان !
پرسيد،
چطور مينويسی از كسی كه نيست؟
از كسی كه انگار هرگز نبود !
هيچكس نميداند، برای نوشتن بايد بهانه باشد !
مثلِ،
مثلا غروب ماتم زده ی كسل كننده ی يك روزِ پُر از تنهايی...
يا خاطرات خاک گرفته ی كسي ،
پشت ساليانی كه با درد گذشت.
يا عكس هاي كسی كه ديگر كنارت نيست.
كه انگار هرگز نبوده است.
هيچكس نمی داند.
هچكس نميداند آنكه رفت ،
غريبه نبود.
اين را تنها آنهايي ميدانند كه بی بهانه از او مينويسند !
#نیکی_فيروزكوهی
@amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
خوب که فکر می کنی ، می بینی تمام خداحافظی ها سخت است
حتی خداحافظی از دیوارهای یک خانه ی قدیمی ...
تمام چیزهایی که جایشان خالی است / پتر اشتام
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
گم كردن حس خيلی بديه؛
هرجا باشی چشم هات دنبال چيزی مي گرده كه يه روز گم كردی !
آدم حاضره اون رو از روز اول نداشته باشه اما گمش نكنه ...
از دست دادنِ چيزي كه قبلا داشتی سخت تر از چيزيه كه هيچ وقت نداشتی،اما بدست آوردن چيزی كه قبلا از دست دادی لذت بخش تر از چيزيه كه از اول داشتی !
#روزبه_معین
قهوه سرد آقای نويسنده/ (دیالوگی از قسمت دوازدهم)
@amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
موزه سينما بودم امروز، خيلي وقت بود كه سر نزده بودم به اين بناي عجيب و خوب.
|
اَميرعلى قِ |
#بریده_کتاب
مذاکره با خاطرات، کارِ آسانی نیست. چطور می شود بین آنهایی که نفس نفس می زنند تا بازگو شوند و آنهایی که تازه دارند پا می گیرند و آنهایی که هنوز هیچی نشده، چروک خورده اند و آنهایی که کلام، آسیابشان می کند و تنها گَردی ازشان باقی می ماند، انتخاب کرد؟
#استیو_تولتز
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
خدايا، شُكرت..
|
اَميرعلى قِ |
من از تمام صبح هایم
فقط همانی را به یاد دارم
که تو در آغوش من
لبخند می زدی
وگرنه باقی طلوع ها
همگی شب اند بی تو
#علیرضا_اسفندیاری
@amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
کسی می آید
کسی که در دلش با ماست،
در نفسش با ماست،
در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را
نمی شود گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت
کسی که زیر درختهای کهنه ی یحیی
بچه کرده است
و روز به روز
بزرگ می شود، بزرگ می شود
کسی که از باران، از صدای شرشر باران،
از میان پچ و پچ گلهای اطلسی
کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
و سفره را می اندازد
و نان را قسمت می کند
و پپسی را قسمت می کند
و باغ ملی را قسمت می کند
و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند
و روز اسم نویسی را قسمت می کند
و نمره ی مریضخانه را قسمت می کند
و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند
و سینمای فردین را قسمت می کند
و رختهای دختر سید جواد را قسمت می کند
و هرچه را که باد کرده باشد قسمت می کند
و سهم ما را می دهد
من خواب ديده ام...
فروغ فرخزاد
@amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
اگر بخواهی یک داستان بنویسی درباره سقوط یک هواپیما، باید سوار هواپیما بشی؛
کمربندت را محکم ببندی،شروع کنی به اوج گرفتن، پرواز کردن، لذت بردن از پرواز، بعد یکباره سقوط میکنی، با تمام سرعت به زمین میخوری، همه چیز نابود میشه، ولی تو از بین خرابه ها بیرون می آیی، لباست را می تکانی و میری سمت خونه !
پشت میزت می نشینی و شروع میکنی به نوشتن ...
اما اگر بخواهی یک داستان بنویسی درباره از دست دادن کسی که دوستش داشتی، باید با او قدم بزنی، در آغوشت بگیری، کمربندت را محکم ببندی، با او شروع کنی به اوج گرفتن، پرواز کردن، لذت بردن، بعد یکباره سقوط میکنی، با تمام سرعت از دست میره، همه چیز نابود میشه
و تو از بین خرابه ها بیرون می آیی،ولی این بار دیگه نمی توانی بری خونه !
همان جا می نشینی،بین اون همه خرابه
اگر کسی رد شد،برایش می گویی.
برایش می گویی،اگر کسی رد شد،از بین اون همه خرابه !
#روزبه_معین
| عطر چشمان او |
@amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
تو صدای پایت را
به یاد نمی آوری
چون همیشه همراهت است
ولی من آن را به خاطر دارم
چون تو همراه من نیستی
و صدای پایت بر دلم نشسته است
#بیژن_جلالی
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
https://instagram.com/p/BBkpleCJJ-c/
|
اَميرعلى قِ |
من قسمت پر ليوان بودم
او خالي
ليوان افتاد
من ريختم
او هم شكست
از اين عاشقانه تر؟
#گلي_سنجري
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
Song: Once Upon A December
Artists: Liz Callaway, Stephen Flaherty
Movie: Anastasia
Released: 1997
|
اَميرعلى قِ |
بهترین قسمتش این بود
که پرده ها را کشیدم
و زنگ در را با پارچههای کهنه پوشاندم
تلفن را توی یخچال گذاشتم
و سه روز تمام
در تخت خواب ماندم
و بهتر از همه این بود
که کسی اصلا
دلش برایم تنگ نشد!
#چارلز_بوکوفسکی
@amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
آرزوی بیش از حد چیزی را داشتن ، مانع به وقوع پیوستن آن می شود.
مون پالاس / پل استر
@amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
در زندگى كسانى هستند كه مثل كتاب ها حرف مى زنند، اين افراد تصور مى كنند براى اين كه ديگران به حرف هايشان گوش دهند بايد لحنى جدى به كار ببرند. با صدايى وحى مانند حرف بزنند. از اين آدم ها بايد دورى كرد. بيشتر از يك دقيقه نميتوان مؤدبانه به حرف هايشان گوش داد... حتي وقتى از حقيقت حرف مى زنند حقيقت را با آنچه مى گويند مى كشند.
ولى شگفت آور ترين شگفتي ها برخورد اين جا و آنجا با آدم هايى است كه بلدند مثل كتابها ساكت بمانند. آدم از نشست و برخاست با اين افراد خسته نمى شود. چنان خودمانى اند كه انگار آدم با خودش تنهاست: رها، آرام و دستخوش سكوتى كه حقيقت همه چيز است.
#کریستین_بوبن
@amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
واقعيت اين است كه بيشتر ما آدمها موجودات بد موقعهاي هستيم! حالا بد موقع بودن يعني چه؟! الان برايتان ميگويم؛ صبح حدود ساعتهاي هشت صبح با چشمهاي پف كرده به سمت كتابخانه ميرفتيم كه مثلا درس بخوانيم، توي راه توي يكي از خيابانهاي نزديك كتابخانه مغازهاي باز بود، سوپر ماركت؟ نه، نانوايي؟ نه، ميوه فروشي؟ نه، سوز آخرهاي دي ماه بود و يك مغازهي قديمي مايو فروشي!، با مايوهاي خاك گرفته بود كه هشت صبح باز بود! دوستم زد زير خنده رو به من گفت: آخه كي هشت صب توي اين سرما مياد مايو بخره؟، منم خنديدم اما كمي بعد تر فهميدم، ما خيلي وقتها دقيقا آنقدر بد موقع ميشويم!؛ توي مهماني وسط قرهاي ريز بقيه يك دفعه بوي يك عطر از وسط جمع، خنديمان را خشك ميكند، درست وسط يكي از اهنگ هاي «حامد پهلانههه»، دلتنگ مي شويم :( و خب كي اين موقع از روز دلتنگي ما را ميخرد؟ كي هشت صبح يك روز سرد ميرود مايو بخرد؟، ماهها ميگذرد كه از يك رابطه بيرون آمدهايم دستهايمان را به عادت هميشگي دخترانه توي تاكسي از روي پايمان بلند ميكنيم به رنگ لاكمان نگاه ميكنيم و يادمان ميآيد آن بار كه با قهقه انقلاب را با او پايين ميآمديم، همين لاك قهوهاي را زده بوديم، و خب در تاكسي كدام رانندهاي جاي كرايه از ما دو هزارتومان خاطره ميگيرد براي مسافت طي شده؟ :/ كي هشت صبح يك روز سرد ميرود مايو بخرد؟! به سينما ميرويم، يك جايي وسط فيلم كمي كسلكننده ميشود به شمارهي صندلي جلوييمان نگاه ميكنيم، يك دفعه صدا قطع ميشود از فضا خارج ميشويم و تلپ ميافتيم توي پانزدهم فلان ماه ك قرار بود هيچ وقت يادمان نرود، كي با شمارهي ١٥ صندلي رو به رويي ما در سينما چيزي يادش ميآيد؟ كي هشت صبح يك روز سرد مي رود مايو بخرد ؟
بيشتر ما ادم ها موجودات بد موقعهاي هستيم
مرآ_جان
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
بعضي جمعه ها، عصرش از صبح شروع ميشه.
|
اَميرعلى قِ |
عشق
رفتار خوبی
با یک دوست نیست
آن را برایت آرزو نمیکنم
نمیخواهم در روزهای بارانی
چشم هایت را گمشده ببینم
گمشده در
جیب بی انتهای آنهایی که
هیچ چیز را به یاد نمی آورند
عشق
رفتار خوبی
با یک دوست نیست
آن را برایت آرزو نمیکنم
نمیخواهم عاقبتت این باشد.
ریچارد_براتیگان
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
Song: Nocturne
Artist: Secret Garden
Album: Songs from a Secret Garden
Released: 1995
Awards: Eurovision Song Contest
|
اَميرعلى قِ |
چرا گرفته دلت؟
مثل آن که تنهایی...
چقدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رگ ِپنهان ِرنگ ها هستی
"دچار" یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی ِ کوچک
دچار ِ آبی ِ دریای بیکران باشد
همیشه فاصله ای هست...
"دچار" باید بود
#سهراب_سپهری
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
من جامدادی را گذاشتم روی بخاری نفتی | فکرش را بکنید | تا این حد بیشعور بودم...
بعد آمد جامدادی را ورداشت و دید نصفش نیست | من هدفم این نبود که نصفِ جامدادی ذوب شود | هدفم این بود که جامدادی را یک جا قایم کنم که کمی اذیت بشود...
ولی هنوز خودم را نمیبخشم | دخترعمه به خانه آمد و صحنه را دید و زار زار زد زیر گریه ...
گفت عاشقِ این جامدادی بودهاست | جامدادیِ رویاهایش بودهاست و منِ خر آن را ذوب کردم...
ولی خب فقط تقصیرِ من نبود | تقصیرِ خواهر و پسرعمه بود | آنها با دخترعمه خوب نبودند | وقتی که دخترعمه و عمهها رفتند عید دیدنی ما در باغ ماندیم و پسرعمه گفت بیاییم دخترعمه را اذیت کنیم | آنها میخواستند دفترچه خاطراتش را یواشکی وردارند و بخوانند و بعد قایمش کنند ...
یکبار دلیلِ این بد بودنشان را پرسیدم | گفتم چرا او را دوست ندارید؟ | گفتند چون خیلی احساساتیست....
اتفاقاً همان سالها تلویزیون هم اوشین نشان میداد | یک قسمتِ سریال اوشین با ناراحتی رفت داخلِ یک اتاقِ دیگر و شروع کرد به گریه کردن | بعد چند خانمِ بد اخلاق که دقیق یادم نیست چه نسبتی با اوشین داشتند با نفرت گفتند:"اون خیلی احساساتیه...".
یکی از عمههایم خیلی زود فوت کرد | چند سال بعد مادربزرگم فوت کرد | یک فیلمِ سیزده بدر داشتیم که در آن هر دویشان بودند... هر بار که آن فیلم را میگذاشتم پدر زار زار گریه میکرد و مادر میگفت فیلم را عوض کنیم | آن جا بود که فهمیدم پدر هم احساساتیست...
اما پدر نفرت انگیز نبود | به شدت دوست داشتنی بود و هست و خواهد بود...
مادرم تعریف میکند یک بار با پدر به سینما رفتند تا فیلمِ گلهای داوودی را ببینند | پدرم به قدری گریه کرد که صندلی بغلیها به او دستمال میدادند و دلداریاش میدادند...فکر کنم خود بیژن امکانیان هم شرمنده شده بود...
یکبار خواهرم بچه بود | صبح بیدار شد و دید چشمانش باز نمیشود | چشمانش قِی کرده بودند | پدرم با چای و پنبه رفته بود بالاسرش و همینطور که اشک میریخت چشمانِ خواهر را میشست...
اما خب دروغ چرا؟ بعدتر که بزرگتر شدیم | از میزانِ احساساتی بودنِ پدرمان خندهمان میگرفت | چون با قهرمان شدن رضازاده بغض میکرد | با گلِ علی دایی بغض میکرد | با فیلم هم که بماند...حتی خاطرم هست یکبار دزد به خانهی همسایهمان آمد | بعد خانم همسایه شروع کرد به جیغ و داد | دزد فرار کرد | پدرم به کوچه آمد و دوید دنبالِ دزد | ولی وسطِ راه بغضاش گرفت و برگشت...دلش به حال دزد سوخت...
امروز عصر رفته بودیم خرید | ناگهان در یک فروشگاه ادکلنی را پیدا کردم که وقتی که بچه بودم پدرم آن را به تن میزد | من همیشه دوست داشتم مالِ من باشد و همیشه آن را یواشکی میزدم | امروز وقتی که بعد از سالها بوییدمش ناخودآگاه بغض کردم | بعد ادکلن را خریدم | وقتی که آن را به خودم زدم بغض کردم | و از آن لحظه تا الان هر بار بویش در سرم میپیچد بغضم میگیرد...
برایم سوال شد که کلاً چرا انقدر گریه میکنم و بغضم میگیرد؟ چرا تا این حد اشکم دمِ مشکم است؟
با شنیدنِ خبرِ خوب بغض میکنم | با خواندن اشعار حافظ بغض میکنم | با کوچکترین دلتنگیای بغض میکنم | با صدای مادرم بغض میکنم | با بوی پدرم بغض میکنم | با خندهی خواهرم بغض میکنم | با دیدنِ آرامشِ یار بغض میکنم | با هر آغوش و حرفِ عاشقانهی بغض میکنم | با دوباره دیدنِ گلِ خداداد بغض میکنم | با دیدنِ بچهای که در فروشگاه گریه میکند بغض میکنم...
یکهو به خودم گفتم:"ای دلِ غافل... تو همون آدم احساساتیه شدی...".
حال اگر میخواهید جامدادیام را بسوزانید بسوزانید | اگر میخواهید بی اجازه سر وقتِ دفترچه خاطراتم بروید بروید | اگر میخواهید به بغضهایم بخندید بخندید | فقط بگذارید وقتی که بغضم میگیرد گریه کنم | چون آدمهای معمولی را گذرِ زمان پیر میکند | و آدمهای احساساتی را قورت دادنِ بغضهایشان...
#کیومرث_مرزبان
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
آدم بزرگها عاشق عدد و رقم اند. وقتی با اونا از یک دوست تازه حرف بزنی، هیچ وقت ازتون در مورد چیزهای اساسی سوال نمیکنن، هیچ وقت نمیپرسن آهنگ صداش چطوره؟ چه بازیهایی رو دوست داره؟ پروانه جمع میکنه یا نه؟
میپرسن چندسالشه؟ چندتا برادر داره؟ وزنش چقدره؟ پدرش چقدر حقوق میگیره؟
و تازه بعد از این سوالاس که خیال میکنن طرف رو شناختن!
اگه به آدم بزرگا بگی که یک خونه قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلوی پنجرههاش غرق گل شمعدونی و بومش پر از کبوتر بود، محاله بتونن مجسمش کنن. باید حتما بهشون گفت یک خونه چندمیلیونتومنی دیدم تا صداشون بلند بشه که وای چه قشنگ!
نباید ازشون دلخور شد. بچه ها باید نسبت به آدم بزرگ ها گذشت داشته باشند.
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
باز میشه این در
صبح میشه این شب
صبر داشته باش
#شهرزاد
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
از دلت بپرس مال کيست؟
تو مال منی
خودم کشفت کرده ام!
تو با من می خندي،
با من گريه می کنی،
درد دلت را به من می گويی،
ديوانه!
دلت برايِ من تنگ می شود،
ضربان قلبت با من بالا می رود،
با سکوتم ، با صدايم
با حضورم ، با غيبتم
تو مال منی
اين بلاها را خودم سرت آورده ام
به من می گويی دوستت دارم
و دوست داری
آن را از زبان من
فقط من بشنوی
برای که می توانی خودت را لوس کنی ؟
نازت را بخرد
و به تو دست نزند ؟
چه کسی با يک کلمه
با يک نگاه
دلت را می ريزد ؟
بعد خودش آن را جمع می کند و سرِ جايش می گذارد ؟
چه کسی احساساتت را تر و خشک می کند ؟
اشکت را درمي آورد
بعد پاک می کند ؟
چه کسی پيش از آن که حرفت را شروع کنی
تا ته آن را نفس می کشد ؟
ديوانه!
من زحمتت را کشيده ام ، تا بفهمی هنوز می تواني
شيطنت کنی ، انتظار بِکشی ، تپش قلب بگيری ، عاشق شوی
تو حق نداری خودت را از من و من را از خودت بگيری،
تو حق نداری ، " خودت " را از " خودت " بگيری،
من شکايت می کنم از طرف هر دويمان!
از تو
به تو
چه کسی قلب مرا آب و جارو می کند ، دانه می پاشد
تا کلمات مثل کبوتر
از سر و کول من بالا بروند ؟
چه کسی همان بلاهايی را که من سرِ تو آوردم
سرِ من آورده ؟
من مال توام
ديوانه!
زحمتم را کشيده ای
کشفم کرده ای... نترس!
چند سوال می پرسم و می روم
يک : چند سال پيرت کرده اند ؟
دو : چند سال جوانت کرده ام ؟
سه : از دلت بپرس مال کيست ؟
چهار : اگر جاي خدا بودي ، با ما چه مي کردي ؟
پنج : کجا برويم ؟
دستت را به من بده..
#افشين_يداللهی
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
خوشبختی گاهی ،
آنقدر دم دستمان است که نمیبینیمش ،
که حسش نمیکنیم ، چایی که مادر برایمان میریخت و میخوردیم ، خوشبختی بود ،
دستهای بزرگ و زبر بابا را گرفتن ، خوشبختی بود ، خنده های کودکیهامان ، شیطنت ها ، آهنگ های نوجووانیمان ، خوشبختی بود ، اما ، ندیدیم و آرام از کنارشان گذشتیم ،
چای را به غر غر خوردیم که کمرنگ یا پر رنگ است ، سرد یا داغ است ، زور زدیم تا دستمان را از دست بابا جدا کنیم و آسوده بدویم ، گفتند ساکت ، مردم خوابیده اند و ما ، غر غر کردیم و توپمان را محکمتر به دیوار کوبیدیم ، خوشبختی را ندیدیم یا ، نخواستیم ببینیم شاید ،
اما ، حالا ، رفیق جانم ، هرکجا که هستی ، هر چند ساله که هستی ، با تمام گرفتاریهای تمام نشدنی که همه مان داریم ، فردا را ، قدر بدان ، خوشبختی های کوچکت را بشناس و بفهم و باور کن ، روز عشق را بهانه کن ، برای بوییدن دامان مادرت که هنوز داریش ، برای بوسیدن دست پدرت که هنوز نمیلرزد ، هنوز هست ، بهانه کن برای به آغوش کشیدن یک دوست ، برای تقدیم یک شاخه گل به همسرت ، خوشبختی ها مانا نیستند ، اما ، میشود تا هستند زندگیشان کرد ، نفسشان کشید....
یادمان باشد ، بزرگترین خوشبختی عشق است ،
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
با دلتنگی ات، مرا بیتاب نکن؛ و با بیتابی ات مرا دلتنگ!
تو تکیه گاه منی،تکیه گاه اگر محکم نباشد، تکیه بی معنی است.
با قلبت احساس کن؛ اما با قلبت فکر نکن.بگذار کمی دیگر هم تحمل کنیم
همانطور که صدها سال تحمل کرده ايم
غذای نیم پخته از خام بدتر است؛ زیرا خام، فریب نمی دهد! اما نیم پخته می فریبد پس کمکم کن تا پخته بازگردم.
#نادر_ابراهيمى
آتش بدون درد
@amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
اومدم چك كردم ديدم يكي از پيج هاي مورد علاقم عكس من رو آپلود كرده، حس خوبيه.
|
اَميرعلى قِ |
Are you lonesome tonight?
آیا امشب غمگینی؟
Do you miss me tonight?
آیا امشب دلتنگ من هستی؟
Are you sorry we drifted apart?
آیا احساس تاسف میکنی که از هم جدا شدیم؟
Does your memory stray to a bright summer day
آیا آنروز روشن تابستانی را به یاد می آوری؟
When I kissed you and called you sweetheart?
که من بوسیدمت و تو را معشوقه خود نامیدم
Do the chairs in your parlour seem empty and bare?
آیا صندلیهای اتاقت خالی و بی روح به نظر می رسند؟
Do you gaze at your doorstep and picture me there?
آیا به آستانه در خیره میشوی و مرا آنجا ( در حال وارد شدن) تجسم میکنی؟
Is your heart filled with pain?
اگر قلبت مملو از درد است
Shall I come back again?
که ایا به سویت باز میگردم
Tell me dear, are you lonesome tonight?
به من بگو عزیزم ایا امشب تنهایی؟
***
(Spoken)
I wonder if you're lonesome tonight
در حیرتم اگر امشب غمگینی
You know someome said that the world's a stage
میدانی کسی میگفت که جهان ماننده صحنه بازیست
And each must play a part
و هر کسی نقش خود را ایفا میکند
Fate had me playing in love with you as my sweetheart
و سرنوشت خواسته که من نقش عاشق را بازی کنم و تو معشوقه من باشی
Act One was when we met
پرده اول وقتی بود که ما یکدیگر را ملاقات کردیم
I loved you at first glance
و من در نگاه اول عاشق تو شدم
You read your lines so cleverly and never missed a cue
تو نقشت را با هوشمندی خواندی و هرگز کلامی از آن را نادیده نگرفتی
Then came Act Two
آنگاه صحنه دوم فرا رسید
You seemed to change - you acted strange
گویی تو نقشت را تغییر دادی و به گونه ای عجیب بازی کردی!
And why, I've never known
و چرا؟ هر گز ندانستم
Honey you lied when you said you loved me
محبوبم تو به من دروغ گفتی وقتی که گفتی عاشق من هستی
And I had no cause to doubt you
و من هیچ دلیلی برای شک به تو نداشتم
But I'd rather go on hearing your lies
اما ترجیح میدهم که به شنیدن دروغهای تو ادامه بدهم
Than to go on living without you
تا آنکه بدون تو زندگی کنم
Now the stage is bare and I'm standing there
حالا صحنه خالی است و من آنجا ایستاده ام
With emptiness all around
و همه اطرافم خالی است
And if you won't come back to me
و اگر خیال باز گشتن نداری
Then they can bring the curtain down
آنها مجبور میشوند پرده را پایین بیاورند
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
نقطه ها را دوست دارم...
من
جمله هایی را که آخر آن ها نقطه می گذارند، دوست دارم
به نقطه که می رسی انتظار به پایان می رسد
همه چیز تمام می شود
خیالت راحت است
نه دلهره ای نه دغدغه ای
نه نگرانی و نه اضطرابی حتی
خودت می مانی و آخر خط و یک نقطه که تکلیف همه چیز را روشن کرده است
نه بلا تکلیف می مانی که کسی بیاید یا نیاید که بخواهد توضیحی بدهد یا ندهد ،
دلشوره ی اما و اگرش را نداری دیگر..
دل نگران نیستی که هر کس به میل خود ، هر جور که دلش خواست تفسیرش کند و هربار دلت هری بریزد پایین ...
خیالت راحت است هر بار دیگر از سرخط شروع کنی به نقطه که برسی همانجا آخر خط است
بعد از آن نه فلشی ست و نه علامتی که بخواهد به چپ و راست بچرخاندت یا دور خودت تاب ات دهد....
گیج نمی شوی ،
کلاف سردرگمی را نمی مانی ....
نقطه ها روراست اند و بی ریا
یکرنگ اند و صادق....
تو را
مثل نقطه ای که بعد از "دوستت دارم" می گذاری ،
دوست دارم
بهنام محبی فر
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
یادمان باشد
به دلِ کــوزه ی آب
که بدان سنگ شکست
بستی از روی محبّت بزنیم!
تا اگر آب در آن سینه ی پاکش ریزند
آبرویش نرود...
#فروغ_فرخزاد
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
مادرم هیچوقت بمن نگفت دوستم دارد
وقت نداشت
دستش همیشه بند بود
بند بستن بند کفشهای من
که گره زدن بلد نبودم
دستش بند دکمه ی روپوش خواهرم بود
بند مشقهای برادرم.
من اما دوست داشتنش را
زنگ های تفریح
در سیب قرمزی که ته کیفم گذاشته بود
گاز می زدم
#ناشناس
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
برق رفته است
کبريت مي کشم و شمع را روشن مي کنم
مبل و صندلي هستند
ميز و ديوار و چيز هاي ديگر هم
از تو اما فقط يک جاي خالي مانده است
جاي خالي ِ دستت بر قاشق
جاي خالي ِ پايت در کفش
جاي خالي ِ حضورت در من
#علیرضا_روشن
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
گاهی ما
عکس ها را می سوزانیم..
و گاهی
عکس ها ما را..!
#عباس_صفاری
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
ﺗﻮ ﺭﺍ
ﺯﻧﺎﻧﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ...
ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﺗﻤﺪﻥ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ...
ﺷﻌﺮ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ...
ﺳﺎﻗﻪ ﻯ ﮔﻨﺪﻡ...
ﺷﻴﺸﻪ ﻯ ﻋﻄﺮ...
ﺣﺘﻲ ﭘﺎﺭﻳﺲ، ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ...
ﻭ ﺑﻴﺮﻭﺕ، ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺯﺧﻤﻬﺎﻳﺶ، ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ...
ﺗﻮ ﺭﺍ
ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ
ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﻌﺮ ﺑﺴﺮﺍﻳﻨﺪ
ﺯﻥ ﺑﺎﺵ...
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻨﺪ
ﺯﻥ ﺑﺎﺵ ...
#ﻧﺰﺍﺭﻗﺒالی
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
همیشه که صبر کردن , بخشیدن , ماندن و تحمل کردن به این معنا نیست که همه چیز درست می شود ...
لازمه گاهی وقتها دست از این تظاهر کردن برداری ,
باید دست بکشی از بخشیدن کسی که هیچ وقت بخشیدنت را نفهمید
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ وقتی میمانی و می بخشی فکر می کنند رفتن را بلد نیستی ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ..
ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ
گریز دلپذیر
#آنا_گاوالدا
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
مخترع دوربین عکاسی
اگر می دانست
ساعتها حرف زدن
با یک عکسِ بی جان
چه بر سر آدم می آورد ...
هیچــگاه دست به این چنین اختراعی نمی زد!
البته که عکس های تو جان دارند!
این را حالِ پریشانِ من می گوید
وگرنه هیچ دیوانه ای
صفحهء موبایل را نمی بوسد و در آغوش نمی کشد !
#على_سلطانى
@amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
كنسرت شهرام و حافظ ناظري، الان.
|
اَميرعلى قِ |
«عشق در بهشت زهرا»
دلبری
حتا در بهشت زهرا.
وقتی در جامهی سیاهت
با چشمان غمزده
مُردهای را مشایعت میکنی،
تمام آمپلیفایرها لال میشوند
و من از یاد میبرم
جنازههای ترمهپوشی را
که با صفی از لباسهای سیاهِ بدرقهگر
از کنارم میگذرند.
بر سنگِ هر گوری قدم میگذاری،
می دانم آن مُرده
به بهشت میرود!
میدانم قاریانِ کور حتا
در پشتِ عینکهای سیاهشان
از زیبایی تو باخبرند
و کودکان گلفروش
- بیخیال شکمهای گرسنهی خود-
آرزو دارند تمام گلهای سرخشان را
بر سرت بریزند.
بهشت زهرا
زیباترین نقطهی جهان است
وقتی تو از آنجا میگذری
و مرگ
چیز مهمی نیست
اگر دست در دست تو داشته باشم.
#یغما_گلرویی
از کتاب « باران برای تو می بارد» ۱۳۹۰
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
https://www.instagram.com/amir.ali_gh/
|
اَميرعلى قِ |
كوچه پس كوچه هاي تجريش، نزديك امامزاده.
|
اَميرعلى قِ |
راحت بگویمت
امروز تو باید می بودی
همه ی روزها به کنار
تو امروز را عجیب به من
وبه چشمهای منتظرم
بدهکاری...!
#عادل_دانتیسم
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
ﻣﺴﺎﻓﺮﺗﺮﻳﻦ ﺯﻥ ﺩﻧﻴﺎ ﻫﻢ،
ﺩﺳﺖ ﺧﻄﻲ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﻳﺴﺪ ﺑﺮﺍﻳﺶ :
"ﺯﻭﺩ ﺑﺮﮔﺮﺩ
ﻃﺎﻗﺖ ﺩﻭﺭﻱ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ ".
ﺯﻥ ﻫﺎ
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ :
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺭﺍ
ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ..
ﺯﻥ ﻫﺎ
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺻﺪﺍﯾﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ !
ﺩﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﯿﭙﯿﭽﻨﺪ؛
ﻧﻬﺎﯾﺘﺎ ﺗﺴﮑﯿﻦ ﺩﺭﺩ ﯾﮏ ﺯﻥ،
ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﻮﺍﺷﮑﯿﺴﺖ
ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﺻﻔﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻳﺎﺑﻨﺪ
#ﻫﻮﺷﻨﮓ_ابتهاج
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
مادَرَم سه قانون داشت
عاشِق شُو
عاشِق بِمان
وَ عاشِق بِمیر
بابا می خَندید
وَ مِثلِ تمامِ مَردهایِ آن روزی
عِشق را کیلویی چَند صِدا می زَد
خواهَرَم
قانونِ اَوَّل را خیلی دوست داشت
آنقَدر زیاد
که هَر روز لابه لایِ فُرمول های ریاضی و حِساب
چَند بار مُرورَش میکرد
تا شایَد
مَردی پِیدا شَوَد بَرای اِثباتَش
بَرادَرَم
دُوُّمی را
مادَرزادی عاشِق بود
گُنجِشک هایِ لَبِ اِیوان را
"خاتـون" صِدا می کَرد
وَ به شَمعدانی هایِ رویِ طاقچه می گُفت"بانـو"
وَ حوضِ حَیاط
چِقَدر شَبیهِ قانونِ سِوّم بود
هیچ وَقت آب نَداشت
وَلی اَز هَر طَرَف که نِگاهَش می کَردی
دو ماهیِ سُرخ را
همیشه تویِ ذِهنَش می رَقصاند
مَن اَمّا
آدَمی بودَم “ قانون مَدار”
عاشِقَت شُدَم
عاشِقَت هَستَم
وَ این عِشقَت ... راستی مَن
چَند وَقتی هَست که مُردِه اَم
حمید_جدید
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
همیشه درباره ی آدمهایی که عاشقشان هستیم،
دو بار خودمان را فریب می دهیم،
ابتدا برای مزیتهایشان و سپس برای نقایصشان.
آلبر کامو
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
آنقدر خوابت را دیدهام
که واقعیتت را از دست دادهای
آیا هنوز نرسیده وقت آن که
در آغوشت کشم؟
و بر آن لبها، بوسه زنم میلادِ صدای دلنشینت را؟
آنقدر خوابت را دیدهام
که بازوانم عادت کردهاند
سایهات را در آغوش کشند
و یکدیگر را بیابند، بیآنکه گردِ تنت پیچیده باشند
اگر با واقعیتِ تو که روزها و سالهاست
که تسخیرم کردهای، روبرو شوم،
بیتردید به سایهای بدل خواهم شد
آه! ای توازن احساسات!
آنقدر خوابت را دیدهام
که بیشک فرصتی نمانده تا بیدار شوم
ایستاده میخوابم، تمامقد رو به زندگی
رو به عشق و رو به سوی تو
تنها تو را میبینم
آنقدر در رویاهایم پیشانی و لبهایت را لمس کردهام
که لمس واقعیشان، خیالیتر است
آن قدر خوابت را دیدهام،
با تو راه رفتهام، حرف زدهام در رویا
با سایهی تو خوابیدهام
که دیگر از من چیزی نمانده است به جا
و سایهای شدهام
در میان اشباح و سایهها
سایهای که با سُرور گام میگذارد
بارها و بارها
روی عقربهی خورشیدی ِ ساعت زندگیِ تو
#روبر_دسنوس
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
عشق،
عجیبتر از آن است که
در یک زن خلاصه شود!
و زن،
غریبتر از آن
که در یک عشق شناخته شود!
#افشین_یداللهی
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
دیگر نمی توانم
کلاغ را به عقاب تشبیه کنم
میوه را
به چراغی افسانه ای
چمدانت را بسته ای
و شاعری
دیگر کار من نیست
پشت سرت
مثل آپارتمانی فرسوده
در خود فرو میریزم
و کوچه را زشت می کنم
#رسول_یونان
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
دلی که در دو جهان
جز تو،
هیچ یارش نیست
گرش تو یار نباشی،
جهان به کارش نیست
#هوشنگ_ابتهاج
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
دوست کیست؟
شخص عجیبی نیست، با دیدنش حالت خوب میشود، حتی اگر سالها ندیده باشی اش، با خنده اش، دلت میخندد حتی اگر فقط خنده اش را از پس عکس دیده باشی.
دوستی با هزاران سال معاشرت ممکن است رخ ندهد و گاهی فقط با یک رودرروئی و مرور خاطرات خودش را تحمیل میکند.
قرار نیست کار خاصی کرده باشد، میتواند در همین فضای مجازی باشد و حالت را خوب کند.
ای لیا
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
http://instagram.com/amir.ali_gh
|
اَميرعلى قِ |
می گفتند
تنها چیزی که
همه ی درد ها را دوا می کند
عشق است
پیدا بود که هنوز
مبتلا نشده بودند
رومن_گاری
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
اومدم اينجا ببينم، ميشه از اين حوض و چرخ خياطي مجموعه ي قشنگي در بياد يا نه.
|
اَميرعلى قِ |
هرکسی را دوست داشتم
تنهایم گذاشت
و هرکسی که دوستم داشت
پیش ترها
به تنهاییِ مزمنی دچار بود
دوست داشتن،
دچار
و تنهایی
بسان عقربه های ساعتند
که بارها و در زمانی خاص
اندوه را نشانمان می دهند
#حمید_جدیدی
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
اگر فردا آخرین روز دنیا باشد جالب است
تمام خطوط تلفن دنیا پر میشود از جمله هایی مانند:
"همیشه دوستت داشتم" , " عاشقتم"
" هیچ وقت نتوانستم بگویم دوستت دارم" , " مرا ببخش "
"اولین و آخرین عشقم تو بودی " و
هزاران نفر برای دیدن کسی که دوست دارند حاضر هستند کل داراییشان را بدهند برای اینکه وقت دیدن طرفشان را لحظه ای داشته باشند
خیلی ها پشیمان میشوند که چرا خیانت کردند،
خیلی ها دنبال گرفتن یک بخشش ساده میروند
کاشکی هر روز
روز آخر بود تا ما انسان ها قدر لحظات زندگی را میفهمیدم!
قدر یکدیگر را میدانستیم
کاشکی به جای لج بازی و یا غرور بیجا، لحظه ای را با عشق سپری میکردیم
لحظه ای باور کن
فردا
زندگی
و دنیا
تمام میشود...
#نعيمه_نظام_دوست
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
یکی از نشانه های عشق حقیقی آن است که به تو عشق بورزند بدون اینکه شایستگیاش را داشته باشی. اگر زنی به من بگوید عاشق توام چون روشنفکری، محترم هستی، برایم هدیه میخری و ظرف ها را هم خوب میشویی، مرا ناامید کرده. چنین عشقی بیشتر عملی خودپسندانه به نظر می رسد. چقدر دلپذیر است که بشنوی من دیوانهی توام، هرچند که روشنفکر و محترم نباشی. حتی اگر دروغگو، حرامزاده و خودبین باشی.
#میلان_کوندرا / آهستگی
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
مدت هاست می خواهم بگویم
دوستش دارم
اما...
شما که غریبه نیستید؛
رویش را ندارم
.
می خواهم بگویم
عاشق چشمانت شده ام
اما
شرم می کنم
.
می ترسم بگویم بودنت حالم را خوب می کند،
صدایت ؛
زیباترین آهنگ شب هایم می شود
می ترسم بگویم
او هم ماندنی نباشد
.
آدم ها را که می شناسی
تا بوی دوست داشتن به مشامشان می رسد
هنوز نیامده
هوای رفتن به سرشان می زند...
.
#حاتمه_ابراهیم_زاده
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
من به تو یک دنیا دوستت دارم بدهکارم ..
بخاطرِ من نه
برای بدهی ات برگرد ..
[ #فاطمه_خرازی ]
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
اگر بین قلب و ذهنت
جنگ و جدالی در گرفت ،
فراموش نکن، همیشه حق با قلب توست .
چرا که ذهن توسط جامعه بنا می شود.
ذهن ، حاصل تعلیم و تربیت جامعه است.
جامعه، ساختار ذهن را به میل خودش شکل میدهد .
ذهن ، هدیه ی زندگی نیست .
اما قلب (منظورم روح است) بکر است.
هدیه ی آفرینش است .
از ازل پاک بوده و تا ابد،
پاک و پاکیزه خواهد ماند...
#اوشو
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
https://instagram.com/p/BCLY1i1JJ--/
|
اَميرعلى قِ |
https://instagram.com/p/BCLY2ropJ_B/
|
اَميرعلى قِ |
هيچ چيزي از تو نميخواستم
عشق من
فقط ميخواستم
در امتداد نسيم
گذشته را به انبوه گيسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به اسطورههاي نارنجي
که هنگام راه رفتن
ستارههاي واژگانم
برايت راه شيري بسازند
ميخواستم سر هر پيچ
يک شعر بکارم
بزني به موهات
که وقتي برابر آينه ميايستي
هيچ چيزي
جز دستهاي من
بر سينهات دل دل نکند
ميخواستم تمام راه با تو باشم
نفس بزنم
برايت بجنگم
بخاطرت زخمي شوم
و مغرور پاي تو بايستم
بر ستون يادبود شهر
عباس معروفي
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
بهمن رئوفي، مدرس نرم افزار فتوشاپ
|
اَميرعلى قِ |
ماهي نخريم.
|
اَميرعلى قِ |
بانوی من
اگر دست من بود
سالی برای تو میساختم
که روزهایش را
هرطور دلت خواست کنار هم بچینی
به هفتههایش تکیه بدهی
و آفتاب بگیری!
و هرطور دلت خواست
بر ساحل ماههای آن بدوی
بانوی من
اگر دست من بود
برایت پایتختی
در گوشهی زمان میساختم
که ساعتهای شنی و خورشیدی
در آن کار نکنند
مگر آنگاه که
دست های کوچک تو
در دستان من آرمیدهاند
#نزار_قبانی
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی
مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من
#کاظم_بهمنی
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
تو کجایی؟
در گسترهی بیمرز این جهان
تو کجایی؟
من در دوردستترین جای جهان ایستادهام:
کنار تو
[ #احمد_شاملو ]
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
Leave me out with the waste
This is not what I do
It's the wrong kind of place
To be thinking of you
It's the wrong time
For somebody new
It's a small crime
And I've got no excuse
Lisa: Is that alright with you?
Give my gun away when it's loaded
That alright with you?
If you don't shoot it how am I supposed to hold it
Is that alright with you?
Give my gun away when it's loaded
Is that alright with you?
With you.
Damien: Leave me out with the waste
This is not what I do
It's the wrong kind of place
To be cheating on you
It's the wrong time
She's pulling me through
It's a small crime
And I've got no excuse
Damien: Is that alright with you?
Give my gun (Lisa: it's not alright) away when it's loaded
Is that alright with you?
If you don't shoot it how (Lisa: it's not alright) am I supposed to hold it
Is that alright with you?
Give my gun away (Lisa: its not alright) when it's loaded
Is that alright
Is that alright with you?
Damien: Is that alright with you?
Give my gun away (Lisa: its not alright) when it's loaded
Is that alright with you?
If you don't shoot it how (Lisa: its not alright) am I supposed to hold it
Is that alright with you?
Give my gun away (Lisa: its not alright) when it's loaded
Is that alright
Is that alright with you?
(Slight Overlap..)
Damien: Is that alright yeah? with you?
Lisa: Give my gun away when it's loaded
Damien: Is that alright yeah?
Lisa: If you don't shoot it how am I supposed to hold it
Damien: Is that alright yeah?
Lisa: Give my gun away when it's loaded
Damien: Is that alright, is that alright?
D & L: Is that alright with you?
Damien: No...
|
اَميرعلى قِ |
https://instagram.com/p/BCTByh3pJ86/
|
اَميرعلى قِ |
احساس ميكنم تمام دنيا تاريك شده و تمام ساعت ها به خواب رفته اند ، انگار من گوشه اى از خياباني كه نمي شناسمش ايستاده ام و يك نفر، آرام در ذهنم راه مي رود و نامم را صدا مي كند. كسي كه در خيالم شبيه رويايي دور است و در من محو مي شود. باد مي وزد ،سوز مي آيد و چشمهايم را مي سوزاند. و صداى غمگيني ، هواى گريه را با سوز ميخواند . كسي در پيچ كوچه ى خاموش كز كرده و پالتوى سياه كهنه اش را روى سرش كشيده است. حالا من مانده ام، ساعتي كه خوابيده ،و دنيايي كه تاريك است ، و كوچه اى كه بن بست است و آهنگ سوزناكي كه دلم را مي لرزاند. تمام وجود من در زمستان گم شده است ، زمستاني كه نه آمدنش را كسي فهميد و نه رفتنش را..
#متن_خوانده_شده_توسط_منصور_ضابطیان
#برنامه_صد_برگ
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
زندگی چنان رود می رود
رنگ عکس ها زود می رود
خاطرت مرا رنج می دهد
رنج مرد را گنج می دهد
عمر رفته را می شمارمش
یاد رفته را مِی گسارمش
زندگی چنان رود رفته است
رنگ عکس ها زود رفته است
جام دار عشق فرصتی بده
"حاد" را دمی رخصتی بده
چشم من به دل خیره می شود
چشم من به دل تیره می شود
.
#حاد
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
وقتی کسی که دوستش داری، کسی که در زندگیات نقشی داشته، میرود، میمیرد و دیگر نیست ،همه چیز دگرگون می شود .چه بخواهی و چه نخواهی. آن چه به جا میماند کتابها هستند و نامه ها و عکس ها. یادها و اندوهی چاره ناپذیر. و گاهی هم در گوشهای، خیابانی، کسی را اشتباهی به جای او میگیری و به دنبالش میدوی!
#یودیت_هرمان / الیس
مترجم: #محمود_حسینیزاد
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
+ خیلی وقت ها خیلی نوشته ها بهم الهام شد
که میدونستم با نوشتنشون به قلب آدمها نزدیک تر میشم اما #ننوشتم. از روی بی حوصلگی نه.
بعضی وقت ها بعضی از حس ها رو میخوام تا مرز فراموشی خودم و به تنهایی تجربه کنم.
درست مثل اون وقت ها که دوربینمو با خودم نمی برم سفر.
بعضی چیزها نوشته نمیشن
بعضی مناظر عکاسی نمیشن.
راز میمونن. برای منن. برای من.
|
اَميرعلى قِ |
احساس میکنم پست جدید با کامنت های شما میتونه #پربارترین پست باشه. میخوام کلی چیز یاد بگیریم از هم.
https://www.instagram.com/p/Bt_Rw9rhU3F/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1h4dllt6o1qj3
|
اَميرعلى قِ |
#جا_نزن
|
اَميرعلى قِ |
روزی که فکر کردی یک چیزی رو از ته دل دوست داری هیچوقت ولش نکن. ممکنه دوباره تکرار نشه. آدم وقتی تو سن و سال توئه فکر میکنه بازم پیش مییاد، باید ده پونزده سال بگذره تا بفهمی همون یک بار بوده. که حالِت دیگه خوب نمیشه. عشق یعنی حالِت خـوب باشه. کاش یکی اون موقع ها اینچیزارو به من میگفت..
🎥سکانسی از فیلم "پل چوبی"
🎬کارگردان: مهدی کرم پور
🔍سال ساخت: ۱۳۹۰
@cafeparagraph_mag
|
اَميرعلى قِ |
ميدونم اگه حواسم به همه چي باشه هيچوقت باهم به #مشكل نميخوريم، مشكل اينه كه نميخوام اين #من باشم كه همیشه حواسش به همه چي هست.
#ق
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
درد و رنج به واسطه ی خود شخص ایجاد میشود. دردی که در زمان حالی برای خود خلق می کنید، شکلی از عدم پذیرش یا مقاومت ناخودآگاه به چیزی است که جریان دارد. این مقاومت در سطح فکر به شکل قضاوت رخ میدهد. در بعد احساسی نیز نوعی حس منفی میباشد. شدت این درد و رنج به میزان مقاومت شما به آن لحظه وابسته است و خود این امر نیز به این بستگی دارد که شما تا چه حد اسیر ذهنتان هستید. ذهن همیشه می خواهد زمان حال را انکار کند و از آن بگریزد. به عبارت دیگر هر چه هویت تان بیشتر در بند ذهنتان باشد، رنج بیشتری خواهید کشید.
قدرت حال
اکهارت تله
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
+ مگه اینکه #عاشق باشی عصر جمعه دلت نگیره
|
اَميرعلى قِ |
#خسرو_شکیبایی
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
در مناطقی از غرب آفریقا، وقتی کسی کار ناپسندی انجام می دهد او را به مرکز دهکده می برند و برای دو روز، تمام اعضای قبیله او را احاطه می کنند و درباره ویژگیهای خوب و مثبت آن فرد حرف می زنند.
آنها معتقد هستند که هر فرد ذاتا خوب است ولی گاهی هم اشتباهاتی مرتکب می شود که در واقع درخواست کمک است. افراد قبیله کنار هم در این آئین جمع می شوند تا به فرد خوبی ذاتی اش را یادآوری کنند.
اعتقاد جمعی این است که این حمایت، از هر نوع تنبیه و خجالت زده کردن فرد بهتر است.
آنها این حرکت را "اوبونتو" به معنی "انسانیت با یکدیگر و تمام موجودات زنده" می نامند.
#كارل_گوستاو_يونگ
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
روز #مادر مبارک :)
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
با اينكه زير يك سقف نيستيم
و بچه اى نداريم
فكر اينكه يك روز تو مادر ميشی
و مثل كوه پشت بچه هات،
حالم رو خيلي خوب ميكنه...
عجيبه
ميدونم اما با اين فكرو خيال هاست
كه دلم ميخواد بهت زنگ بزنم
و تبريك بگم
روز مادر رو..
به يك دختر
#اميرعلى_ق
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
☀️ زنانه خورشید باش
هر زنی ناگزیر است آنقدر به خورشید خیره شود تا روزی سرانجام تکه ای آفتاب شود و خورشید چیست جز دانایی که روشن می کند و جز عشق که گرما می بخشد.
ما آنقدر به خورشید خیره شدیم که دیگر چاره ای جز تابیدن نداریم؛ روی خاک، روی سیاهی، روی شب، روی نادانی که از همه جا می بارد.
هر زنی باید که روشنی بیاموزد وگرنه تاریکی او را خواهد بلعید و قرن ها زیستن در غارهای تاریک و شکم نهنگان چنان مرسوم است که زنان گمان می کنند تاریکی سرنوشت محتوم هر زنی است.
چشمانی که به تاریکی عادت کنند از نور وحشت می کنند، از آفتاب می گریزند؛ تو اما مگریز، تو اما چشمانت را به تاریکی عادت نده، تو نگذار سیاهی هم پیراهنت باشد هم بخت و اقبالت.
تو خورشیدی پس آفتاب بودن را بیازمای...
#عرفان_نظرآهاری
@clinicals🍀🍀🍀
|
اَميرعلى قِ |
#استوری
#روز_مادر
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
📝 به بهانه ی روز زن
▫مارگارت همیلتون، یکی از برجسته ترین زنهای تاریخ آمریکاست. بانویی که در جوانی عضو تیم طراحی ناسا برای فرستادن آدم به ماه شد. دقیقتر بخواهم بگویم، وظیفه ی برنامه نویسی نرم افزار سفینه ی آپولو به عهده ی او بود. چون در آن دوران هنوز علم مهندسی نرم افزار شکل نگرفته بود، مارگارت ابتدا این علم را خودش به صورت تجربی به وجود آورد و بعد به کمک آن، محاسبات فرود سفینه به ماه را پیاده کرد و نهایتا باعث شد تا در غروب روز بیست ژوئن سال شصت و نه میلادی، آدم روی ماه قدم بزند. مارگارت بشر را به ماه رساند و بالاترین نشان افتخار آمریکا به او اهدا شد.
▫مارگارت عکس معروفی دارد از محاسباتی که برای فرود موفق روی ماه پیاده سازی کرده بود. کتابچه هایی که نوشته بود و روی هم چیده شده بودند و قدشان از قد خود مارگارت هم بلندتر شده بود. عکسی که حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
▫آن عکس نشان میدهد که بلندتر از جثه و اندام به ظاهر نحیف یک زن، قدرت اندیشه ای قرار دارد که به این راحتی ها نمیتوان محدودش کرد. اندیشه ای که دستش به ماه میرسد و بلندتر از قامت هر مرد تنومندیست. مردهایی که اجازه ی خروج از کشور به موافقت آنها بند است، مردهایی که حق تماشای مسابقات ورزشی در انحصار آنهاست، مردهایی که دیگری باید مراعات کند تا آنها به گناه نیفتند، مردهایی که عبارت "دختر است دیگر" لقلقه ی زبانشان شده است، قدِ کدام از این مردها از اندیشه های مارگارت بلندتر بود؟
#روزنوشت
#مهدی_معارف
@my_story_channel
📎
|
اَميرعلى قِ |
از وقتی خیلی کوچیک بودم هر موقع قهر می کردم بابا به هر روشی سعی می کرد منو بخندونه. چون خیلی قلقلکی بودم، تلاشم برای اینکه خندم نگیره بی فایده بود و آخرش می باختم.
صورتم که باز می شد داد می زد: دیدی؟
دیدی بالاخره با اون اخمات خندیدی؟
بعدها بیشتر تلاش کردم نخندم٬ حتی یک بار وسط خندوندن و خندیدنم گریه ام گرفت... اون وقت بود که هم من، هم بابا فهمیدیم نقطه ی مقابل ناراحتی٬ خندیدن نیست. می شه وسط خنده هات صورتت جمع شه و گریه کنی وقتی اندوه کهنه ای رو کامل از سینه ات بیرون نکردی
وقتی ناراحتی می خندونمت.
نا امید نشو٬ اینطور یاد گرفتم دست خودم نیست. می دونم با این چیزها دلخوری هات رو فراموش نمی کنی. من زمانی می تونم باری از غصه هات رو بردارم، که تو اونها رو کهنه نکردی. صحبت می کنی یا دلیل می خوای٬ اگر باز هم به خندوندنت ادامه دادم یعنی حرفات نشنیده قبوله... تو حق داری.
می دونی که کلید خوشحالی تو دست من تنها نیست؟ یکیش دست خودته که دلخوری هات از من٬ از من برات مهم تر نیست...
#امیرعلی_ق
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
جشن تولدهای دهه هفتاد رسوم خاصی داشتند. جدا از بازیهای به غایت رقابتی و گاز زدن سیب بدون کمک دست و گذاشتن پرتقال توی قاشق و گذاشتن دسته قاشق توی دهان و حفاظت از پرتقال در حین کلاغ پر رفتن و صندلی بازی و ضرب و شتم سایر مهمانها به قصد تصاحب صندلی؛ کادو باز کردن هم مراسم ویژهای داشت.
یکی از بامزه بازیهای آن عصر، مخفی کردن یک هدیه کوچک و احتمالاً کم ارزش درون جعبههایی بیشمار بود. صاحب تولد جعبه غول پیکر را با هیجان باز میکرد و میرسید به جعبهای کوچکتر. آن یکی باز میشد و باز جعبهای دیگر، جعبهای دیگر، جعبهای دیگر، جعبهای دیگر و در انتها وقتی طرف به پوچی کامل رسیده بود و احتمالاً داشت توی ذهنش بهترین روشهای خودکشی را مرور میکرد؛ به یک قوطی کبریت میرسید و بالاخره هدیه از دل آن بیرون میآمد.
در این شرایط مهمانها قاه قاه میزدند زیر خنده و انگشت اشارهشان را به سوی صاحب تولد میگرفتند که وسط ویرانهی کاخ آرزوهایش ایستاده بود و سعی میکرد خودش را نبازد و به تلخی لبخند میزد. این کارههای جمع (میدانید که هر جشن تولدی دست کم دو لیدرِ این کاره دارد که می توانند مراسم را رهبری کنند) هنگام باز کردن جعبهها، با شور و هیجان شعرِ «توش خالیه، پوشالیه» را میخواندند و احتمالاً بعد از رسیدن به هدیه اصلی، سراغِ «این چی چی بود آوردی گندشو در آوردی» میرفتند.
باقی کادوهای معمولی با شعرِ «باز شود دیده شود بلکه پسندیده شود» باز و به «چرا ویلا ندادی کنار دریا ندادی» ختم میشدند. جالب این است که آدم هایی که دست کم صد بار این ماجراها را از نزدیک دیده بودند، باز با اشتیاق کف میزدند و وارد بازی «گلاب گلاب کاشونه» میشدند.
اما انصافاً عجیبترین بخش جشن، همین صندلی بازی بود. بچهها با بند کفشهای سفت کرده و عزمی راسخ، جلوی صندلیهایی که از تعداد خودشان کمتر بود میایستادند و منتظر شروع آهنگ میماندند و بعد مثل اسبهای چرخ و فلک، حول صندلیها میچرخیدند و با قطع شدن آهنگ، خود را روی نزدیکترین صندلی میانداختند و در این بین مشتی به غرب میزدند و لگدی به شرق و یک کف گرگی به همسایه پشت سر. آن موقع صندلیها گنجینه بودند و هیچکس نمیخواست گنجینه اش را به رقیب ببازد. هیچکس نمیخواست جلوی چشم مهمانهایی که در حال گاز زدن خیار نمک زده بودند شکست بخورد. بچه ها یکی یکی میباختند و بالاخره یک نفر فاتح میدان میشد؛ برنده، حاکم، رئیس. میزبان جایزه را تقدیمِ برنده میکرد و برنده با صورت گل انداخته و گردن عرق کرده یک گوشه میایستاد و با یویو یا سرمدادی یا پاکن میوهای اش سرگرم میشد.
حالا در انتهای دهه نود چیزهای زیادی تغییر کرده. دیگر کسی شعرهای کادویی نمی خواند. حالا همه شنیدهایم که ژاپنیها (این ژاپنیهای بی عیب و نقص!) تعداد صندلیها را از تعداد بچهها بیشتر میچینند که بهشان بگویند در این دنیا همه چیز به اندازه همه وجود دارد؛ اما هنوز همه مهمانهای بزرگ شدهی آن جشنهای قدیمی در حال دویدن دور صندلیهایی فرضی هستند و تلاش میکنند یکی از آنها را تصاحب کنند. که نمی شود و برخلاف باور ژاپنیها، هنوز خیلی چیزها به اندازه همه در این دنیا وجود ندارد.
#آنالی_اکبری
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
#عصر_جمعه
:)
|
اَميرعلى قِ |
یکی از همکارهایم توی اتاقش آکواریم ماهی دارد. خیلی بزرگ نیست. مثلا به اندازهی یک قوطی کفش سایز چهل و دو. چند تا ماهی گلی و یکی دو جور ماهی دیگر که همیشه با صورت آویزانند به دیوارهی آکواریم. دیروز برای اولین بار خیلی دقیق بهشان نگاه کردم. یک جلسهی مهم داشتیم و همهمان مثل چسفیل توی قابلمهی داغ، بالا و پائین میپریدیم و خودمان را میکوبیدیم به در و دیوار. صرفا جهت آمادگی برای حضور در آن جلسهی مهم. هرچند دقیقه یک بار، یک نفر از گوشهای ساختمان فریاد میزد که اوه شِت. یعنی تلنگ کار یک جایی در رفته و سطح نگرانی کشیده بالاتر. کلا همه استرس داشتند. حتی دستگاه قهوهساز که از صبح به اینور، چهار برابر حجم معمول قهوه درست کرده بود و رسیده بود به آستانهی جرخوردگی.
دقیقا وسط همین فضای سورآلیستی و تعلیقی و هیچکاکی، نگاهم افتاده بود به ماهیها. الدنگها انگار نه انگار که در همین فضایی زندگی میکنند که ما در آن مثل هویج روی رنده، پوستمان در شرف کنده شدن است. برای خودشان از این سمت جعبهی کفش شنا میکردند به آن سمت. هیچ نگرانی خاصی هم توی صورتشان دیده نمیشد. تا حالا اینقدر دقیق به چشم هیچ ماهیای نگاه نکرده بودم. حس خیام طوری دارد. یک بیخیالی دلچسب. انگار دقیق میدانستند که ته این نوع دوندگیها هیچ چیزی نیست که ارزش نگرانی داشته باشد. لااقل من دلم میخواست اینطوری چشم ماهیها را ببینم.
از دیروز هم تصمیم گرفتم یک تنگ و دو سه تا ماهی بیخیال و فارغ از هیاهوی جهان را بیاورم توی اتاق کارم. فوقش باید روزی یک بار آبشان را عوض کنم و برایشان دون بپاشم و سالی یک بار هم برای یکیشان مراسم ختم و خاکسپاری برگزار کنم. در عوض روزی چند بار میتوانم باهاشون چشم تو چشم بشوم. جهت یادآوری اینکه گاهی وقتها باید بایستم و از خودم بپرسم دقیقا به چه قیمتی باید نقش چسفیل توی قابلمه را بازی کنم؟ در واقع باید فکر کنم که حد مجاز و بهینهی دغدغهمندیام کجاست. حد مجازی که طبع آدم را از زندگی نباتی فراتر میبرد اما اجازه نمیدهد که آدم تبدیل به یک گلولهی آهنربایی بشود و همهی برادههای آهن دورش را جذب کند و دیگر خودِ خودش دیده نشود. بالاخره چرخوفلک پارک ارم هم نصف شب خاموش میشود و چند ساعتی دور خودش بیهوده نمیچرخد. آدم موقع چرخیدن بیوقفه اصلا فرصت نمیکند تا بخواهد به این فکر کند که چرا باید اینهمه تند بچرخم؟
خلاصه اینکه همین امشب ماهیها را میخرم. روزی یک بار هم کلهام را میکنم توی جهان پر از آب و ساکت و بیدغدغهشان. کمی فکر میکنم که به چه قیمتی؟ دقیقا چرا؟ شاید اصلا سوال اول نکیر و منکر همین بود.
#فهیم_عطار
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
#استوری
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
📝 شکسپیر، حافظ، و تولد دوباره!
▫پدر من اصولا هیچوقت با مقوله ی مهاجرت میانه ی خوبی نداشت. حرف حسابش این بود که بچه جان! تو با پول مالیات این مردم دانشگاه دولتی درس خواندی. بمان همینجا و با خوب و بدش بساز و به این مردم خدمت کن. هفته ی آخر، یک شب حسابی بحثمان بالا گرفت (از این بحثها که با قربان صدقه شروع میشود، با داد و بیداد ادامه پیدا میکند و دوباره با قربان صدقه تمام میشود). بهش گفتم که مهاجرت یک چیزی شبیه تولد دوباره است. سی سال اول را با فرهنگ و زبان این گوشه ی دنیا درگیر بودی، سی سال دوم را میروی سراغ فرهنگ و زبان یک نقطه ی دیگرِ دنیا. نصف عمرت را از خواندن حافظ لذت بردی، نصف دیگرش را با شکسپیر خواندن کیف میکنی. اینطوری انگار مفت و مسلم دوبار عمر کردی! این حرفها را تند تند پشت سرهم ردیف میکردم و خودم بیشتر از همه از کشفیاتم هیجان زده بودم. حدس میزنم که چشمانم موقع قرائت این سخنرانی حسابی برق میزده. البته توی قیافه ی پدرم هم یک "این چی داره میگه" ی خاصی کاملا مشهود بود.
▫حالا سه چهار سالی از مهاجرت میگذرد و صدای من را از زندگی دومم میشنوید. اوضاع تحت کنترل است. از دانشجوها حساب و کتاب پس میگیرم و به استاد حساب و کتاب پس میدهم. اصولا آدمیزاد را اگر وسط مریخ هم ول کنی بعد از چند سال میتواند گلیم خودش را از آب بکشد بیرون (به شرط وجود آب و گلیم در مریخ البته). اما بگذارید اعتراف کنم که آن قضیه ی فرهنگ و اینها زیاد مطابق برنامه پیش نرفت. این فرهنگ، هرچه که هست انگار توی کودکی و نوجوانی آدم شکل میگیرد و متاسفانه آدمیزاد یک بار بیشتر توی عمرش کودک و نوجوان نیست. یعنی همان روزهایی که نبش کوچه ی شهید آتوت، توی بلوار اباذر، عصرها با بچه های محل یک شوت یک ضرب بازی میکردم و رفقای آمریکایی داشتند مسابقات گلف و راگبی را دنبال میکردند. حالا دست روزگار مارا گذاشته کنار هم و داریم با کمک هم خودروی هوشمند طراحی میکنیم، اما نه من از اهمیت زاویه ی برخورد چوب بیسبال به توپ اطلاع چندانی دارم، نه آنها میدانند گل کوچیک با تیردروازه ی آجری و توپ دولایه کلا یعنی چه! دفعه ی بعد هرجای این کره ی خاکی پدرم را ببینم بی برو برگرد بهش خواهم گفت که ما که مهاجرتمان را کردیم و شکر خدا زندگی هم خوب و بد میگذرد، اما آن قضیه ی تولد دوباره و شکسپیر و حافظ و اینها بود؟ آن قضیه کنسل شد...
#روزنوشت
#مهدی_معارف
@my_story_channel
|
اَميرعلى قِ |
خلاصه نکات مهمِ کنفرانس پیشگیری از سرطان در برلین آلمان.
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
+ حفظ کردم که رعایت کنم
حفظ کردم مثل بچگی ها سر درس علوم
|
اَميرعلى قِ |
دو ترم از دانشگاه میگذشت.
کمکم داشتم سختیِ تحصیل در یک شهر دیگر و دور از خانواده را میچشیدم.
سهشنبهها از صبح تا عصر کلاس داشتیم و عصرها که میآمدیم خوابگاه همهی بچهها از فرط خستگی ولو میشدند اما من میایستادم جلوی پنجره و چشم میدوختم به منظرهی کویریِ پشت ساختمانِ خوابگاه.
نمیدانم چه سِری بود که سهشنبهها وقتی آفتاب غروب میکرد بیقراری تمام جانم را میگرفت!
یکی از همین سهشنبههای بیقرار، بعد از تماس تلفنی با مادرم نشسته بودم کنار پنجره و داشتم با پاکت سیگار هماتاقیم بازی میکردم و بینِ کشیدن و نکشیدن مردد بودم که تلفن همراهم به صدا درآمد.
شماره را با نام کتونیقرمز سیو کرده بودم!
نه اینکه اهل اسم گذاشتن روی آدمها باشم، نه! فقط وقتی شماره تلفنم را پرسید و بعد تماس گرفت تا شمارهاش را داشته باشم، رویِ پرسیدن اسمش را نداشتم!
تلفن را جواب دادم.
همانطور که در دانشگاه گفته بود راجع به جزوهی درسی و امتحان چند سوال پرسید و بعد از اینکه سوالهایش را جواب دادم گفت: ببخشید یه سوال دیگه.
گفتم: خواهش میکنم، بفرمایید.
یکدفعه پرسید: صدات چرا یه حالیه؟
چند ثانیه مکث کردم...
انگار راه ارتباطیِ دلم و مغزم قطع شد، دلم از مغزم فرمان نگرفت، دلم میخواست برای یک نفر حرف بزنم...
گفتم سهشنبهها عصر که از دانشگاه میام خوابگاه بیقرارم...
بدون معطلی گفت شاید دلتنگ خانوادهای.
جواب دادم همین الان با مادرم حرف زدم اما همچنان بیقرارم، یک جا بند نمیشوم!
دیگر سوالی نپرسید اما من بیاختیار از حال و هوایم گفتم و گفتم و گفتم و تا غروب کامل خورشید و تاریکی هوا حرف زدم...
بعد از اینکه تلفن را قطع کردم دیگر خبری از بیقراری نبود...
از هفتهی بعد هر سهشنبه عصر تماس میگرفت و حرف میزدیم.
مدتی از این قرار سهشنبهعصرها گذشت!
لابهلای حرفهایمان سکوت میکردیم...
سکوتهایمان بودار بود!
بوی لبخند و شوره دل میداد!
دیگر بیقراریام از سهشنبهها شیوع پیدا کرده بود به تمام هفته و هرشب تا حرف نمیزدیم آرام و قرارم نمیگرفت!
یک روز در آلاچیق پشت ساختمان فنی دانشگاه نشسته بودیم که جریان سیو کردنِ شمارهاش با نام کتونیقرمز را برایش تعریف کردم.
تلفن همراهم را گرفت و نام خودش را اصلاح کرد و نوشت قرار دل بیقرارم...
نوشت و لپهایش گل انداخت و بدون اینکه نگاهم کند گوشی تلفن همراهم را پس داد و راهش را کشید و رفت...
از آن روز به بعد شد قرار دل بیقرارم...
البته که بود، اما آن روز سکوت بودارش هنگام مکالمه را معنا کرد!
یک سهشنبه که طبق قرار همیشگیمان داشتیم تلفتی حرف میزدیم، گفت: میخواهم حقیقتی را فاش کنم.
گفتم: تو فاشترین حقیقت منی دیوانه.
ادامه داد: قبل از اینکه حتی یک کلمه حرف بزنیم،
هر سهشنبه، کلاس آخر، که صندلی جلویی من مینشستی، تمام فکر و ذهنم پیش تو بود و از وقتی کلاس تمام میشد تا خود صبح نمیتوانستم ذهنم را از فکر کردن به تو منصرف کنم!
راستش دلیل بیقراری عصرهای سهشنبهات این بود که من با حالی شوریده به تو فکر میکردم...
آن بیقراریِ تو، قراری بود بین دلهامان...
.
.
.
میدانم دو سال از نبودنت گذشته.
میدانم تا به حال باید خوب میشدم.
میدانم منطقی نیست.
میدانم زمان همهچیز را درست میکند.
همهی اینها را میدانم،
همه را.
اما سهشنبه که نه، چند شبیست عجیب بیقرارم.
یا آنوقتها در مستیِ جام عشقی که تازه سر کشیده بودیم، از روی دلخوشی حرفی بیسند زدی یا اینکه
چند شبیست مدام به من میاندیشی...
ذهنت در اتمسفر بیکسیام جا مانده و نمیتوانی ذهنت را از فکر کردن به من منصرف کنی...
راستش را بگو.
میدانم دو سال گذشته.
میدانم باید فراموشمان میشد.
میدانم همهچیز تمام شده.
همهچیز تمام شده؟
مگر میشود که تمام شود؟
بگذریم... بگذریم...
میشود باز هم قرار دل بیقرارم شوی؟
علی سلطانی
چیزهایی هست که نمیدانی
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
💔دل میشکند، مغز فرمان میدهد و قلب آسیب میبیند
🔹وقتی ناراحت میشوید و دلتان میشکند، قلب شما اذیت میشود و این فرآیندی است که احتمالا توسط مغز انجام میشود. این نتیجه تحقیق دانشمندان سوئیسی در مورد وضعیت نادری به نام سندرم "قلب شکسته" است.
سندروم قلب شکسته چیست؟ در این مطلب بخوانید
https://bbc.in/2TsIN6i
@BBCPersian
|
اَميرعلى قِ |
مهم ترین تصمیمهای سلامتی
برای سال جدید در دنیا
پیگیری هدف کار سختیست، اما غیرممکن نیست. اگر نسبت به اهمیت نعمت بزرگ سلامتی آگاه باشیم، طی این مسیر برایمان سادهتر هم
خواهد شد.
_وزن کم کنید
_ارتباطات خود را حفظ کنید
احساس میکنید مدتهاست ارتباط و معاشرتتان با دوستان و اقوام کم شده؟ برای
سلامتیتان هم لازم است که دوباره ارتباط گرمتری با آنها برقرار کنید. تحقیقات نشان
میدهد افرادی که روابط اجتماعی محکمی دارند، بیشتر عمر میکنند. در واقع روابط کم
و محدود، درست مانند اعتیاد به الکل و مواد مخدر به سلامتیتان آسیب میزند و حتی
ممکن است از چاقی و ورزش نکردن هم خطرناکتر باشد
_سیگار را ترک کنید
بارها امتحان کردهاید و نشده؟ هیچ اشکالی ندارد، برای رسیدن به موفقیت، بارها و بارها
تلاش لازم است. سعی کنید راهی پیدا کنید که مناسب شما باشد
_پس انداز کنید
با ایجاد تغییراتی سالم در سبک زندگی خود، پول پس انداز کنید. تصمیم بگیرید تا محل
کارتان پیاده بروید یا دوچرخه سواری کنید. به جای باشگاه رفتن، خودتان در خانه ورزش
کنید. قبل از رفتن برای خرید، یخچال و کابینتها را بررسی کنید تا فقط چیزهایی که لازم
دارید را خریداری کنید، نه اضافهتر. بیهدف به فروشگاه رفتن باعث میشود انتخابهای
ناسالم و غیرضروری کنید و هم پولتان را هدر بدهید و هم به سلامتیتان لطمه بزنید.
_استرستان را کم کنید
کمی فشار و استرس هیچکس را نمیکُشد و در واقع به نفعمان است، اما اگر استرس،
مزمن و همیشگی شود زمینهی را برای انواع بیماریها فرام میکند. ساعات کاری
طولانی، کم خوابی، عدم تحرک، تغذیهی نادرست و وقت صرف نکردن در کنار خانواده
و دوستان میتواند استرس را بیشتر کند.
_به دیگران کمک کنید
پژوهشها نشان دادهاند افرادی که احساسات مثبتتری نسبت به دیگران دارند، ۲۰
درصد کمتر از بقیه ممکن است دچار بیماری قلبی شوند.
_مهارتی جدید یاد بگیرید
مطالعات نشان دادهاند افرادی که در سنین بالا، در دورههای آموزشی شرکت میکنند،
ریسک آلزایمر را پایین میآورند.
_الکل را کنار بگذارید
مصرف الکل بر فرارسانهای عصبی مغز اثر گذاشته و میتواند ریسک افسردگی، از
دست دادن حافظه و یا حتی صرع را افزایش بدهد.
_بیشتر بخوابید
_سفر کنید
_چکاپ سالیانهتان را انجام دهید
_سابقهی پزشکی خانوادهتان را بدانید
_هر دو سه ساعت چیزی بخورید
حذف وعدههای غذایی یا گرسنگی کشیدن هیچ کمکی به کاهش وزنتان نمیکند و ضمنا
باعث پُرخوری در وعدههای بعدی نیز میشود.
_بدون ضد آفتاب بیرون نروید
_زیاد آب بنوشید
بدنتان را هیدراته نگه دارید.
هیدراسیون بدن نه تنها عملکردهای فیزیکی مانند گوارش را در سطح مطلوبی نگه
میدارد بلکه احتمال اینکه به دلیل تشنگی احساس گرسنگی کنید نیز کمتر میشود. سر
درد و احساس خستگی و بیحالی نیز از عوارض کم آبی بدن میتوانند باشند.
درضمن مرطوب کننده و ابرسان پوست فراموش نشود
مترجم:هدی بانکی
منابع: سایت health_self
@Amiralichannel
|
اَميرعلى قِ |
رفقا. صحبت های من با خانم دکتر حاجی لو رو میتونین توی لایو اینستاگرام تماشا کنین. (فرصت ۲۴ ساعته محدود)
ما در این مصاحبه راجع به ابراز علاقه و مسائل مختلفش بحث داشتیم. امیدوارم کمکی به سوال های ذهنی شما باشه.
|
اَميرعلى قِ |
موزیک ویدئو #فاصله اولین همکاری مشترک من و مازیار ناصری هجدهم اسفند از رسانه رادیو جوان...
@Amiralichannel
|